یکجایی هست توی حرفهای ادمی خاص چه از پشت تلفن چه وقتی روبهرویش نشستهاید یا حالا در هر حالت دیگری که بعد از گفتنشان، گاهی درعین شنیدنشان دیگر نمیشنوید، انگار این حرفها بیشترین حرفهایی بوده که هیچوقت نمیخواستید بشنوید، آب دهانتان خشک میشود یکمی حالتان بد میشود نفس عمیق میکشید یا ناخوداگاه مثلا به یک چیز دیگری نگاه میکنید، میدانید طرف دارد حرفهایش را میپیچد که بکوبدتان توی دیوار حالا چه محترمانه چه غیرش، خودتان میدانید، میدانید تهش خوب نیست، یکچیزی هی تویتان عین زنگ ِ خطر بیق بیق میکند و منتظرید که کلمه بعدی سقوط نکند به همان جا و چیزی که نمیخواهید اما میکند میدانید همان حرفهاییست که گفتنشان یعنی تخ همه چیز دارد تمام میشود یا تمام شده، اما عین یک مکانیسم دفاعی توی لحظه موقع شنین این حرفها بدنتان یکهویی میزند توی خط دیگر گوشهایتان کند میشود کم میشود گنگ میشنود مغرتان کندتر کار میکند معمولا ادم انکار میکند ریتمش کند میشود و بعدش، ثانیههای بعد تازه پیام به مغر میرسد و همه چیز روشن، که رفت و بعد یکهو ادم فرو میریزد سرد میشود میترسد همه چیز انگار برگشته باشد سرجایش سخت میشود بزرگ میشود واقعی میشود دورش ثابت میشود انگار باورتان شده باشد که دیگر نیست ترس میرود زیر پوستتان و سختی نخواستن تاره شروع میشود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر