دیشب از تمام شهر و وطن و سرزمین و خانه ی پدری و مفاهیمی از همین دست یک گوشه خیابانی را می خواستیم که توی حال و هوای خودمان کنارش / گوشه یی پهن باشیم و یک کمی هوا بخوریم / یک کمی ولو باشیم / خلاصه یک جایی باشد بی سر خر، که دو نفر انسان ِ کاملا بی شرف از آن طرف می آیند و به راحتی به ما می گویند جمع کنید خودتان را و بعد با آن مدل قیافه های حق به جانبآنه و کثیف نگاهت می کنند و اتفاقا منتظر می شوند که آدم خودش را جمع کند و حتما برود !
اینجا همه چیز متعلق به آنهاست و ما / خودمان ، موجودیتمان و اعتقادتمان / غلطِ اضافی هستیم !
اینجا همه چیز حکمت دارد / و حکمت وجود بعضی آدم هایش ، سر خورده کردن و فراری دادن بقیه ی ِ آدم هاست !
همیشه کسانی هستند که از آن طرف بیایند و بر.ینند به لحظات ناب زندگی شما !آدم اگر ذره یی شک و مقداری هم دلتنگی داشته باشد برای نرفتن / بعضی ها هستند که مصمم می کنند آدم را به رفتن !
بند ناف ما را که همین جا بریده اند لاقل اشهدمان را اینجا نگویند / گاهی فکر می کنم نکند توی قبر هم یکی ازآن طرف بیاید و بگوید خودتان را جمع کنید / قبرستان ماست !
اینجا همه چیز متعلق به آنهاست و ما / خودمان ، موجودیتمان و اعتقادتمان / غلطِ اضافی هستیم !
اینجا همه چیز حکمت دارد / و حکمت وجود بعضی آدم هایش ، سر خورده کردن و فراری دادن بقیه ی ِ آدم هاست !
همیشه کسانی هستند که از آن طرف بیایند و بر.ینند به لحظات ناب زندگی شما !آدم اگر ذره یی شک و مقداری هم دلتنگی داشته باشد برای نرفتن / بعضی ها هستند که مصمم می کنند آدم را به رفتن !
بند ناف ما را که همین جا بریده اند لاقل اشهدمان را اینجا نگویند / گاهی فکر می کنم نکند توی قبر هم یکی ازآن طرف بیاید و بگوید خودتان را جمع کنید / قبرستان ماست !