۱۳۹۰ خرداد ۱, یکشنبه

اون شب وقتی برگشتم خونه / یه چیزی ته ذهنم خوب بود / اما دقیقا نمی دونم چی بود !
شب توی تختم / درست اون چند لحظه ی ِ قبل از فرو رفتن به خواب یادم اومد که چی بود ! اینکه توی اون جمع پنچ ، شیش نفره یی که اون شب دیده بودم یه پسری بود که حرف ِ آخرش / قسم راست و مهمش جون دوست دخترش بود / اینکه همم اینو می دونستن ! وقتی قسم خورد / همه گفتن بی خیال دیگه تموم قسم خورد !
اینکه یکی برات اینقدر مهم باشه اینکه برای یکی اینقدر مهم باشی اینکه همم اینو بدونن / خـــــوب بود ! 

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۶, دوشنبه

بعضی از آدما بعضی از اتفاقات بعضی از روزا/ عین یه لیوان شیشه یی می مونن که از روی میز / از دست یه نفر یا با یه بی دقتی تو زندگی آدم می شکنن / بعد هر کاریش هم که بکنی / هر چقدر که تکیه هاش و جمع کنی / تمام زندگیتم ، جمع کنی و جارو بکشی / تهش یه روز صبح که تو حال و هوای خودت  داری پا برهنه می چرخی و زندگی می کنی / یه چیزی تا ته میره تو پات / پاره ت می کنه و حال تُ می گیره تهش که به خودت می یای می بینی یه تیکه از همون خرده شیشه هایی که فکر می کردی همه رو جمع کردی یه چیزی از گذشته که فکر می کردی رفته / تموم شده و دیگه نیست! 

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۴, شنبه

بدترین سال تحصیلیم پیش دانشگاهی بود / همه ی کلاس ها و کل مدرسه رو می پیچوندم / هیچی حالیم نبود / بابا مامانم نمی دونستن / اون موقع ها هنوز بابام بهم اعتقاد داشت / فکر می کرد یه روز آدم ِ خاصی میشم / امتحانای ترم اول شد / فیزیک اولیش بود / رفتم سر جلسه هر چی بلد بودم رو نوشتم / کلی زور زدم و تهش شد هشت نمره ! اولین درس زندگیم رو با نمره هشت افتادم ! خیلی افتادن واسم مهم نبود / خیلی دوست هایی که رتبه شون شد سیزده هم واسم مهم نبود / مهم بابام بود و اعتقادش به من / حس بدی داشتم از اینکه برم تو روش بگم من و ببین هیچ گهی نشدم !
نمره ها مو گرفتم و با یکی از دوستام رفتیم خونه ی یکی از بچه ها / دیدیم کف اتاق نشسته / داغون / خون دماغ بود / رفته بود مغاره ی دوست پسرش که از اون عوضی های روزگار بود / در رو بسته بودن / نشسته بودن کف مغازه / پشت پیشخون ، یکی دیده بود / زنگ زده پلیس ، گرفته بودنشون / اونجا داداشش اومده بود و زده بود تو دماغش هنوزم خون می اومد / روی زمین نشسته بود و ناخن هاش و لاک می زد و دماغش رو پاک می کرد / می گفت اومدم خونه خودم رو کوبیدم به درو دیوار و موهام و کندم که دست از سرم بردارن / راست می گفت موهاش و کنده بود !!
چند تا اهنگ خوب تو کامپیوترش داشت / اون موقع فلش هنوز باب نبود / مجبور شدم کِیس شو بردارم و بزنم زیر بغلم و سه تا خیابون رو برم بالا و بیام پایین تا یه جایی پیدا کنم که واسم کپی شون کنه / برگشتم درِ خونه شون داداش اومده بود / یه جوری نگام  کرد که یعنی غلط کردی کِیس کامپیتر ما رو بردی بیرون ! برگشتم خونه با یه سی دی و انگشتی که پاره شد بود از سنگینی ِ ! رفتم تو اتاقم و تا صبح آهنگ گوش دادم و با خودم کلنجار رفتم / آخرش صبح شد / بابام تو آشپزخونه نشسته بود / خایه ها مو جمع کردم / یه بار دیگه آهنگ رو گوش دادم و رفتم جلوش وایسادم طوری که خیلی چشاشو نبینم / گفتم من اُفتـــادم ! 

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۱, چهارشنبه

again

اولین روز بعد از اولین شکست ِ حیاتی ِ زندگیم / حس می کردم بدجوری ریده شده به حال و اوضاع و احوالم / شب قبلش تو خیابون و اتوبوس اساسا گریه کرده بودم / مطمئنم چشمام قده یه وزغ شده بودن / خسته بودم / یه جورایی ناامید / گشنه م بود / یه خانومی بغل دستم نشسته بود بهم موز تعارف کرد با خودم لج کرده بودم ،چون اون موز دوست داشت دیگه موز نمی خورم !! ساعت سه صبح رسیدم خونه و با تمام لباس های تنم رفتم تو تخت / زیر پتو / بازم گریه کردم !
ساعت شیش صبح باید با یه سری از هم دانشگاهی ها واسه درس نقشه برداری می رفتیم روستا / عین جنازه ها پاشدم رفتم / بیست و چهار ساعت بود که نخوابیده بودم / هشت ساعت بود که گریه می کردم / اب تو بدنم نبود ! هر کی که می دیدم از قیافم معلوم بود پاره شدم / داغون / رسیدیم روستا / از یکی از بچه ها ام پی تری پلیرش رو گرفتم و تا ته هدفون ها رو کردم تو گوشم و راه افتادم ! دیگه بعدش تو حال خودم نبودم / یادمه رو یه دیوار گلی نشسته بودم / یعنی وا رفته بودم و آهنگ گوش می دادم / یعنی یه آهنگ و هی گوش می دادم / صبح بود یه خر ِ اون ور داشت عرعر می کرد / یه دختر رو حموم عروس بردن / اون ورتر چند تا دختر بچه هی چپ چپ نگام می کردم / دیوار پشت سرم رو داشتن قیر می زدن و هوا یه بویی از قیر تا پهِن گاو و اسفند دور عروس می داد ! ظهر شد / غروب شد و ما برگشتیم / رنگم سفید شده بود / دهنم آب نداشت اما گوشام هنوز داشت گوش می داد / چشمام هنوز خیس میشد / ام تری پلیر داشت باطریش تموم میشد ، اومدم خونه / رفتم تو حموم همون جا خوابم برد با هدفون ِتو گوشم و لباسای نیمه و نصفه تنم !
هر وقت بوی قیر و اسفند میاد بوی ِ گِل می یاد یاد اون روز می افتم / هر وقت اون آهنگ هارو می بینم یا می شنوم یاد اون بوها می افتم / یاد اون همه بدبختی اون همه خستگی / روزهای سخت بعدش !
یاد لباسایی که قیری شده بودن و من از بس لش بودم نفهمیدم / یاد اون خانومه که تمام مدت بد نگام می کرد !
تهش اینکه از اون روز سه سال گذشت تا یه اتفاق خوب بیافته / این بارهم یه روزی که از صبحش داشتم همون آهنگ رو گوش می دادم !

پس نوشت : امشب مهران ب داشت آهنگ archive-again گوش می داد و من رو یاد اون ... و تهش شد این چند خط !

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۹, دوشنبه

آخرای تعطیلات بود / یه پسر بچه ی شیش هفت ساله با باباش اومده بود لب یه برکه یی که ماهی قرمزهای ِ عیدشون رو بندازن تو آب !
باباهه گره ی سَر ِ کیسه ی ماهی ها رو باز کرد و دادش دست ِ پسرش که ماهی رو بندازه تو آب و آزادشون کنه مثلا / بعد گوشیش زنگ زد رفت اون ور / من این طرف داشتم بچه رو نگاه می کردم !
پسره یه نگاه به باباش کرد / دید که رفته اون طرف / سر ِ کیسه ی نایلونی ماهی رو دوباره گره زد / بعد نایلون در بسته ی گره زده رو با ماهی های توش انداخت تو آب و شروع کرد به خندیدن / به باباش به ماهی ها و حتی به من !
گاهی حس می کنم زندگی عین یه پسر بچه ی هفت هشت ساله تا سَرم رو می کنم اون طرف همه چی رو به هم گره می زنه و نگام می کنه و می خنده !