و ما انسان هایی هستیم که گذشته را می شماریم گاهی مشترکاٌ / گه گداری تنهایی و یک روزهایی گذشته ی خودمان را با دیگران !
یک تکه سبزی کافیست که بشماریم سال پیش آن روزها / که همه چیز یک رنگ دیگری بود برای همه / همین می شود که بگوییم پارسال آن روزها و بعد بشماریم و تقویم بنگریم و برسیم به امروز و امسال و این روزها... اینجا شاید سه نقطه هایمان مشترک باشند !
یک روزهایی تنهایی می نشینیم و باز هم شمارش می کنیم همه چیز را در گذشته که اگر/
رفته بودم...
گفته بودم...
قبول شده بودم...
امروز میشد دو سال تمام و هی می رویم عقب تر و عقب تر تا آنجا که بگوییم اگر دو سالگی سرخک گرفته بودم امروز شاید ... که می شود سه نقطه های خاص هر کداممان!
گاهی اوقات هم گذشته را می شماریم خودمان را با یکی دیگرکه اگر/
بود...
زنده بود...
اگر گفته بودم فلان حرف را یا شاید فلان جمله ی آخر را...
امروز میشد چند سالش ؟ / امسال میشد چندمین سالگرد ؟ الان موهایش تا کجایش بود ؟ و هی ادامه اش می دهیم و قیاسش می کنیم تا برسیم به امروز ... سه نقطه هایی که او باید پر می کرد!
پ.ن / اشتباه نکنید موضوع حسرت ِ گذشته را خوردن نیست / ذهن ِ کنتورانداز ِ گذشته شمارمان است که دست از سرمان بر نمی دارد حتی این روزها !
یک تکه سبزی کافیست که بشماریم سال پیش آن روزها / که همه چیز یک رنگ دیگری بود برای همه / همین می شود که بگوییم پارسال آن روزها و بعد بشماریم و تقویم بنگریم و برسیم به امروز و امسال و این روزها... اینجا شاید سه نقطه هایمان مشترک باشند !
یک روزهایی تنهایی می نشینیم و باز هم شمارش می کنیم همه چیز را در گذشته که اگر/
رفته بودم...
گفته بودم...
قبول شده بودم...
امروز میشد دو سال تمام و هی می رویم عقب تر و عقب تر تا آنجا که بگوییم اگر دو سالگی سرخک گرفته بودم امروز شاید ... که می شود سه نقطه های خاص هر کداممان!
گاهی اوقات هم گذشته را می شماریم خودمان را با یکی دیگرکه اگر/
بود...
زنده بود...
اگر گفته بودم فلان حرف را یا شاید فلان جمله ی آخر را...
امروز میشد چند سالش ؟ / امسال میشد چندمین سالگرد ؟ الان موهایش تا کجایش بود ؟ و هی ادامه اش می دهیم و قیاسش می کنیم تا برسیم به امروز ... سه نقطه هایی که او باید پر می کرد!
پ.ن / اشتباه نکنید موضوع حسرت ِ گذشته را خوردن نیست / ذهن ِ کنتورانداز ِ گذشته شمارمان است که دست از سرمان بر نمی دارد حتی این روزها !
:)
پاسخحذفدوست داشتم پستت رو
خب وقتي براي الانم، هيچ انگيزه ي خاصي ندارم، تو گذشته ها بايد دنبال انگيزه بگردم. بايد سر خودمو گول بمالم ديگه!
پاسخحذفذهنِ کنتور اندازِ گذشته شمار
پاسخحذفلذت این گذشته ی مشترکمان چیز دیگریست به گمان من..
پاسخحذفاین گذشته حتی دست از سر آدمهایی که آلزایمر میگیرن هم بر نمیداره.شاید چون واسه آدم ها خیلی مهمه گذشته شون،قدیم ها...
پاسخحذفاین سه نقطه های نگفتنی و گفتنی تو زندگی زیاده ولی راجع به کنتور اندازی اصلاً موافقت نیستم .
پاسخحذفتعبير قشنگي بود
پاسخحذفدام نوستالژي رو نميشه ازش گريخت
این کنتور برمی گرده به کارایی که می تونستیم انجام بدیم و ندادیم. و اونا تو اینده جاهایی که کم میاریم مث یه فیلم تکرار میشن و دورسرمون می چرخن و اواز میخونن واسمون.
پاسخحذفو چون اولین باریه که وبلاگتو دیدم و خوندم با قسمت درباره ی خودت جالب بود و کاملا تایدش می کنم. تاحالا اینجوری به خود ارضایی فکر نکرده بودم.
و اینطور میشود که فلسفه دروغپرداز ناکامیهایمان میشود.
پاسخحذفنوشته هات خیلی عالیه-مخصوصا پست ( لینکهای واقعی) و (از همون بچگی)
پاسخحذفتمام حرفات چیزاییه که تو ذهن من هم میگذره ولی من اصلا استعداد بیان کردنشو ندارم طوری که دیگران منظور رو بگیرن-
منم از اونایی هستم که بدون جنسیت متولد شدن
آره واقعا خیلی هارو دیدم که این کانترشون خیلی فعاله هی میگه اگر...
پاسخحذفگذشته را گریزی نیست !!! ( ربطی داشت؟!!)
پاسخحذفیه وقتایی می گم کاش بعضی درایو های حافظم فرمت می شد.
پاسخحذفگذشته با يك طناب به پاها مون ما را به دنبال خود ميكشه.اگه بدشانس هم باشيم كه اين طناب دور گردنمون ميافته و اونوقت ديگه نفس كشيدن هم مشكله.
پاسخحذفببین من حس میکنم این هم مربوط به حسرت خوردن به گذشتست.هم اینکه ذهن کنتورانداز ما پس از چی ناشی میشه؟
پاسخحذفنمیدونم.اما گاهی گذشتهها عجییییییییییب روی مخ منند.
کارهایی که میشد بکنم و نکردم.فرصتهایی که از دست رفت و ...
قسمت عجیبش اینه که این گذشته شماری خیلی شیرین و لذت بخش و در عین حال اعتیاد آوره.
پاسخحذفlet by gones be by gones....
پاسخحذف