آدم نباید از گفتن حال ِالانش چه خوب باشد چه خیلی بد بترسد از گفتنش و یکمی بیشتر سقوط کردن بترسد، آرام از کنار بعضی چیزها بگذرد مبادا بعدا خودش به خودش ندا بدهد که فلان بودی فلان چیزها را داشتی و همه را از دست دادی و دیگر هیچ کدام نیستی، ادمها از، "از دست دادن" میترسند، از باورش حتی بیشتر از خودش میترسند و همین میشود که گاهی ترجیح میدهند ساکت بمانند بیسرو صدا و کم قائله بچسبند به خوب بودنشان، مبادا با داد زدنش نبود روزهای خوبشان یا از دست دادن چیزهای دوستداشتنیشان واقعیتر شود.
خیلی خوب بود...
پاسخ دادنحذفادمها از، "از دست دادن" میترسند، از باورش حتی بیشتر از خودش میترسند و همین میشود که گاهی ترجیح میدهند ساکت بمانند بیسرو صدا و کم قائله بچسبند به خوب بودنشان،
پاسخ دادنحذفاز ظهر که وبلاگتو پیدا کردم بی وقفه به قلمت حسودی میکنم. و هر چی خواستم چیز باربطی بنویسم متوجه شدم که اینقد خوب و تمام و کمال همه چیزو گفتی که نمیشه چیزی گفت. یا مثلا مث این بالایی یه تیکه شو انتخاب کنی و بذاری که یه چیزی گفته باشی. اما خب من ترجیح دادم اینو بدونی!
پاسخ دادنحذفاینکه خیلی درسته یعنی من خودم خیلی از ازدست دادن میترسم. بزرگترین ترس زندگیمه. دلم میخواد بمیرم قبل از بیشتر از دست دادن. یادآوری این نکته به خودمم باعث نمیشه نترسم. میترسم
پاسخ دادنحذفو من هميشه همه چيز را جار زدم كه مبادا از دست بدهم و در نهايت از دست دادم.
پاسخ دادنحذف