۱۳۹۱ دی ۱۱, دوشنبه

آدم‌ها گاهی می‌بازند زندگیشان را ادم مورد علاقه‌شان را رویاهایشان را گاهی حتی خودشان را. یک‌جایی هر آدمی با مجموعه‌یی از کارهایی که باید می‌کرد و نکرد یا شاید نباید می‌کرد و کرد یک چیز ِعزیز ِ مهم خواستنی‌ش را می بازد، باختن سخت است و روزگارِ بعدش حتی سخت‌تر زمانی که زندگی مدام همه‌ی چیزهای از دست رفته را می‌کوبد توی صورت آدم و وقتی همه چیز ته‌نشین می‌شود تمامی ِ چیزهای داشته‌ی دیگرنداشته رسوب می‌کند در جان ادم در زندگی ادم و می‌شود بغض می‌شود دل‌تنگی می‌شود تومخی، می‌شود سنگ ِ توالت که نمی‌شود کاری باهایش کرد شاید فقط باید گذراندش، حال‌ت خوب نمی‌شود یا پنج دقیقه خوب می‌شود و سه روز ِ بعدش بَد، هیچی بدتر از حال خوب شدن و هی بد شدن نیست کاری از دست کسی برنیامدن نیست منتظر هیچی نبودن یا یک چیز واهی بودن نیست/ تسلیم شدن و ترسیدن نیست اخرش اینکه هیچی بدتر از باختن و از دست دادن مهم ِ زندگیتان، تماشای برباد رفتنش و روزگار بعد ِ نداشتنش نیست.

۱۳۹۱ دی ۵, سه‌شنبه

 
آدم وبلاگ را می‌خواند و نویسنده را توی ذهنش می‌سازد برایش شخصیت متصور می‌شود باهایش دوست می‌شود، احساس نزدیکی می‌کند، حرف می‌زند یا حتی واکنش آن آدم را توی موقعیت ِ فلان متصور می‌شود گاهی حتی در موردش با دیگران حرف می‌زند و گاهی پشت چراغ قرمز فکرِ 
کسیُ و نوشته‌هایش، دلتنگی‌هایش، آدم‌های ِ توی زندگیش، تنهایی‌هایش، حتی چیدمان و رنگ ِدیوارهای ِ اتاقش ادم را غرق می‌کند.
یک خاصیتی که وبلاگ دارد این است که خواننده احساس می‌کند می‌تواند به نویسنده دست بزند دوستش داشته باشد و یک ادمی برای خودش بسازد که قابل پیش‌بینی است ، مهم است و گاه می تواند با این آدم رو به رو شود درکش کند تحسینش کند و تا ان‌جایی پیش برود که دوست داشته باشد آدم ِ پس ِ همه‌ی این چیزها را ببیند. گاهی یک مشت ادمی که تا چند وقت پیش بلاگ می‌نوشتند و هم را می‌خوانند الان شده‌اند یک مشت ادمی که با هم زندگی می‌کنند رفاقت می‌کنند بالا پایین می‌روند/ گاهی از توی همین نوشتن‌ها و خواندن‌ها چیزهای فوق‌العاده در می‌آید، ادم‌های فوق‌العاده/  گاهی هم عین خیلی چیزها، چیزی از تویش در نمی‌آید .
مهم نیست که شما خودتان می‌نویسید یا نه تنها می‌خوانید وعلاقه‌مندی‌هایتان را دنبال می‌کنید مهم این است که برای شما و یک جورهایی همه‌، ادم‌هایی هستند که وقتی می‌خوانیدشان یک‌چیزی را که مثلا خودت نمی‌دیدی و بود/ یا می‌دیدی و نمی‌توانستی بگویی یا لاقل به آن خوبی بگویی را خیلی راحت گفته اند/ حتی یک چیزهایی که بود و می‌دیدی و نمی‌فهمیدی و یا نبود و نداشتی و خالی بودند و می‌دانستی باید باشد را خیلی سبک و آرام نوشته‌اند و این می‌شود که احساس داشتن حس مشترک با بعضی‌ها، خیلی چیزها را شکل می‌دهد، می‌تراشد، گنده می‌کند و می‌اورد جلوی روی شما .
گاهی اوقات همین پشت/ آدم‌ها با خواندن نوشته‌های همدیگر برای هم مهم می‌شوند و کسی را در ذهن می‌سازند که شاید شکل واقعیش نباشد اما برایشان دوست داشتنی است. 

۱۳۹۱ دی ۱, جمعه

آدم‌ها جدیدن راحت‌تر به هم دروغ می‌گویند، لبخند می‌زنند، قرار مدارهای ِ اَلکی می‌گذارند و اشتیاق ِ نخ‌نما به چیزهایی که دیگر بین‌شان وجود ندارد نشان می‌دهند، به هم وعده می‌دهند که یک برنامه‌یی بگذاریم و هم را ببینیم و بعد بوق ممتد/ برنامه‌یی که هیچ وقت گذاشته نمی شود روزی که معمولا نمی‌اید و دیدارهایی که اگر پیش هم بیایند مثل قبل و با کیفیت گذشته اتفاق نخواهند افتاد. بیشتر روابط دوستانه، قرارها، آشنایی‌ها و آدم‌ها، تنگاتنگی‌شان را که از دست بدهند/ دوره‌یی که توی آن شکل گرفته و بهم بافته شده‌اند تمام که بشود، به بن بست اشتراکات می‌رسند/ به بن بست حرف‌های قابل ِ گفتن یا موضوعات قابل تعریف کردن و تهش می شوند چند تا قرار دوستانه و مرور خاطرات و خنده و شوخی و احوال پرسی و قیافه های الکی و مراسم سالی یک بار.
باید قبول کرد اکثر روابط، دورادور که می‌شوند روزمرگی‌شان از دست می‌رود و بعد از آن کش دادن روابط شاید چند بار اولش جالب یا مفرح باشد و حتی خبرهای دست اولی به ادم بدهد اما عملا دیگر جوابگو نیست و ادم‌ها یک جایی می رسند به سکوت یا دیالگوهای تکراری (خوبی؟ خوبم. چه خبر؟ سلامتی. از فلانی چه خبر؟ هیچی اونم خوبه.) و یا ( فلانی یادته؟ هنوزم فلانی هست؟ هنوزم با فلانی هستی؟)  و از این دست حرف‌ها که خوب است گهگاهی لازم است اما واقعیت این است که دیگر دوای درد نیست و صرفا می شود جهت دل خوشی و چند ساعتی تفریح و ادا دراوردن و بعدش هر کسی لول می خورد و می خزد سمت خودش و می رود توی گوشه ی دنجش .
یک واقعیتی که وجود دارد و شاید غیر قابل انکار باشد این است که آدمی که از دغدغه های شما/ از آدم‌های دوربرتان/ از امتحان فردایتان/ از بدبختی‌هایتان یا حتی گندکاری‌هایتان بی‌خبر است و عملا دیگر حس مشترکی را با شما تجربه نمی کند کم کم از چرخه‌ی زندگی شما خارج می‌شود و می‌شود ادمی که می‌شناختید/ می‌شناسید اما عادت کرده‌اید به نبودنش و بدتر از همه به حرف نزدن و شریک نشدن چیزهایی که از سر می‌گذرانید باهایش و خب باید قبول کرد آدمی که یاد گرفته‌اید/ عادت کرده‌اید و یا فراموش کرده‌ اید حرف زدن باهایش را، غروب روزهای تعطیل‌تان یا موقع بی‌ حوصله‌ گی‌هایتان یا توی مود کسی بودن‌تان یا حتی نبودن‌تان سراغش رفتن را، هر چند هم عزیز بعد از مدتی کمرنگ می‌شود بعد از مدتی سرد می‌شود بیرنگ می‌شود و در نهایت تمام می‌شود و می‌شود یک خاطره یک نقطه چند تا عکس یک دوستی توی فیس بوک و شماره یی توی گوشی و گاهی شاید باید تنها این موضوغ را پذیرفت و زور نزد برای عوض کردن چیزهایی که زورکی عوض نمی شوند.

۱۳۹۱ آذر ۲۲, چهارشنبه

پستی به مناسبت سال‌روز روزی که سال‌روز ندارد!

امروز 12/12/2012 است، صبح که بیدار شدم چشمم افتاد به تقویم کنار صفحه و به نظرم جالب آمد.
امروز قرار نیست هیچ اتفاق ویژه‌یی بیافتد یا مثلا با 11م  یا شیش ماه بعدش فرقی بکند امروز فقط یک فانتزی ِ نگارشی ِ توافقی ِ بامزه است که از هر طرفی نوشته شود فرقی برایش نخواهد کرد. 
    1- برای من یک نفر لاقل امسال و با تقریب مناسبی بیشتر روزهایش، سخت بود، ملالت‌آور بود، توی پاچه بود، تنها بود، سَرهم بود، می‌گذشت، ورق می‌خورد، می‌رفت در دل فردا و فرق خاصی هم نمی‌کرد. شاید همه‌ی امسال شبیه یک روز نسبتا ابری بود توی پاییز که گهگاه نور می‌آمد توی اتاق پوستم گرمتر میشد و نیم ساعت بعد همه جا بارانی بود و من تنها. برای خیلی‌ها هم امسال خاطره انگیز بود چه کارها که نکردند/ تک تک روزهایش دو سال دیگر برایشان می‌شود آرزو/ خیلی ها را می‌شناسم که امسال از فرط ِ خوشی شب‌ها خوابشان نبرده و البته بنده بخیل نیستم و انشالله ادامه‌دار باشد وضعشان. اتفاقا دیدن زندگی ِ خوب اطرافیان یک سودی که دارد این است که گاهی یاد آدم می‌اندازد که هنوز بعضی‌ها خوشحال هستند و امکان دارد زندگی یک روزی حالا چه خیلی دور روی خوبش را به شما نیز نشان دهد و البته خب بدی‌های خودش را هم دارد که هی توی چشم ‌تان می‌کند چقدر حال و روزتان از آنچه می‌توانست باشد فاصله دارد و این گاهی به شما احساس فلاکت می‌دهد، احساس بدبخت بودن یا لاقل خوشبخت نبودن و یا مطمئن تر خوشحال نبودن. 
    2- امسال شبیه آدمی بود که پشت در اتاق/ داشت برای خودش زندگی می‌کرد و من توی ِ اتاق/ روی تخت/ برای خودم، فقط صدایش را می‌شنیدم و سایه‌اش را می‌دیدم از شیار ِ پایینی ِدر، که می‌آمد و می‌رفت و می‌خندید و گاهی ماهی سرخ می‌کرد و بویش می‌امد توی زندگی من و من همچنان فقط می دانستم آن پشت یکی هست که هر روز از خواب بیدار می‌شود/ می‌رود سر کار/ خسته‌ می‌شود/ گاهی دوستانش را می‌بیند/ گاهی هفته‌یی دو بار با کسی می‌خوابد/ عاشق کسی نیست، ولی هست. اسمش را نمی دانستم، کیست و چند ساله بودنش را هم،  فقط می دانستم هست. و در نهایت نه من به او کاری داشتم و نه او کاری با من.
امروز می‌گذرد و می‌شود قسمتی از گذشته، فردا می‌آ‌ید/ و متاسفانه هیچ تضمینی نیست که فردا چیز جدیدی داشته باشد لاقل برای شما. اما خب همه‌ی آدم‌ها هم، یک روزهایی داشته‌اند که از فردایش همه چیز، برای همیشه، برایشان تغییر کرده است و خیلی‌ها تنها چیزی که از امروز آرزو دارند همین است،  اینکه امروز آن‌روزی باشد که فردایش می‌شود روزی که همه چیز تغییر کرد. و خب هر آدمی آروزهایی دارد مخصوص به خودش حتی اگر هیچ وقت فردا نیاید و یا اینکه فردا فقط یک روزی باشد که تاریخش 13م است.

۱۳۹۱ آذر ۱۶, پنجشنبه

گاهی انجام دادن یا ندادن بعضی کارها گفتن یا نگفتن بعضی حرف‌ها، آن‌قدری در زندگی شما تاثیرگذار است، که انتخاب ِ بین خوردن ویتامین "ث" یا "د" وقتی ایدز دارید.
(در خلال گفته‌ها: آقای ب)

۱۳۹۱ مرداد ۳۱, سه‌شنبه

هر آدمی یک اوج ِ بدبختی دارد، فقط مخصوص به خودش/  یک جایی که آدم همه‌ی راه‌ ِحل‌هایِ حال خوب کن مخصوصش را رفته/ همه چیز را قورت داده و در نهایت هیچ چیز گیرش نیامده برای بهتر شدن .
 اوج بدبختی یک روز صبح خیلی ارام در حالی که کنارت نشسته اتفاق می افتد، جایی/ زمانی که دیگرهیچ چیز به داد آدم نمی رسد مگر نبودن.


۱۳۹۱ تیر ۲۱, چهارشنبه

بالای برج میلاد تو را بوسیدم/ بالای برج تورنتو هم خواهم بوسیدت/ شاید این وسط‌ها بالای ایفل هم !

۱۳۹۱ تیر ۱۸, یکشنبه

حرف‌هایی که قبل از اما گفته میشن/ واقعا به حساب نمیان!


Game of thrones
 Season1 e3

۱۳۹۱ تیر ۱۷, شنبه

سَر توالت نشسته بودم و می شاشیدم/ از بالا هم گریه می کردم و اشکم می‌اُفتاد توی چاه مستراح/ از بالا و پایین بدنم، جفتی، خروج آب داشتم و تخیلاتم شده بود توهمات/ خشکیده بودم/ یادم نیست کی؟ اما یک‌نفر همش دَر میزد که بیا بیرون نه برای اینکه می خواست بریند یا بیشتر از من بشاشد چون نگران بود که گریه نکن و بیا بیرون و ارزشش را ندارد و من واقعا نمی دانم مبنای ارزش گذاری ادم‌ها مواقع حساس چیست؟
شورتم را کشیدم بالا یادم است که شلوار پایم نبود/ زدم بیرون از مستراح به سمت کتاب‌ها/ نامه‌ی شب آخرش اولین چیزی بود که آمد جلوی چشمانم/ مخم توهم می‌زد، شب آخر یادم آمد، بعد از اینکه از شیشه‌ی عقب ماشین محو شد پریدم روی نامه‌ش/ به قلمی بیست و چهار کار بود که برای اول با هم انجام‌شان داده بودیم/ از کردن و فلان چیز را خوردن تا خریدن و فلان چیز را نخوردن / همه توی نامه‌ش بود اصلا نامه‌ی آخر و یادگاری ِ کتبی‌ش مجموعه‌یی بود از کارهای که با هم کرده بودیم و دقت کنید کارهای کرده نه نکرده و اصلا مهم نیست شما یک چیز را بار اول با یک‌نفر انجام داده باشید/ مهم این است چه کارهایی را می توانید هی با یک‌نفر انجام دهید / تا سطر آخر نامه دنبال دوستت دارم بودم و نبود. اگرعقل داشتم همان نُه ماه پیش می فهمیدم یک جای کار موقعی که هم را نمی بینم می لنگد اما خب عاقل نبودم دلم را خوش می‌کردم به حرف‌ها و نوشته‌ها و قول‌ها و اس ام اس‌های آخر/ توی فردوگاه نوشته بود دوستت دارم توی فرودگاه امامِ لعنتی که ادم را به چه چیزها که وا نمی‌دارد حتی تحت تاثیر جَوَ‌ش ممکن است ادم به شوهر‌ ِننه‌ش هم بگوید عاشقت هستم و کیر‌خور و من چرا بی ادب شده‌م ادب من را ول کنید فرودگاه امام را می‌گفتم و شب آخر را/ گفته بود دوستت دارم توی گوشی،  اما توی نامه‌ش نبود .نمی ‌دانم شما تا سطر اخر منتظر حرفی بوده اید یا نه؟  اگر بوده‌اید/ نبوده/  نخواندید و ندیدینش، اول حرص می گیرتان بعد زور بعد هم نااُمیدی من قبل از نامیدی وقتی زورم گرفته بود نامه را به دو نیم کرده بودم و امروز به هم چسبانده بودمش اما باز هم نمی فهمیدم چرا نیست. خلاصه اینکه چه توی مستراح چه توی اتاق رویِ صندلی سعی نکنید همه چیز را بهم بچسبانید هی باز کنید شل و سفت کنید و کشف کنید که چه شد و چه نشد و چرا اینجوری شد چون گُه گیجه خواهید گرفت، نمی فهمید و تویش می مانید من هم ماندم توی مستراح/ توی گذشته / توی خودم توی او/ توی خاطرات /توی فلان برنامه‌ها و همین است که دارم پیانو می زنم ُو صورت سرخ می کنم با سیلی!

۱۳۹۱ تیر ۱۴, چهارشنبه

جان اسنو: تو تیرین لنستر هستی؟ برادر کوتوله ی  ملکه؟
تیرین لنستر: اره و این بهترین چیزی که دارم/ برادر ملکه بودن ، و تو، تو حرومزاده‌ی ند استارکی هستی درسته؟
جان اسنو: آره
تیرین لنستر: بهت توهین کردم / ناراحت شدی، متاسفم ولی به هر حال تو حرومزاده‌یی.
جان اسنو: لرد استارک پدر منه.
تیرین لنستر: ولی بانو استارک مادرت نیست و اینم یعنی حرومزاده. بزار یه نصیحتی بهت بکنم حرومزاده، هیچ وقت چیزی که هستی رو فراموش نکن چون بقیه دنیا هم هیچ وقت فراموش نمی‌کنن. هر چی هستی رو عین زره تنت کن و اون موقع کسی نمی تونه بهت آسیبی بزنه.
جان اسنو: تو از حرومزاده بودن چی میفهمی؟
تیرین لنستر: تمام کوتوله‌ها به چشم پدرشون حرومزاده‌ن.


Game of thrones 
Season1 e1 

۱۳۹۱ تیر ۱۳, سه‌شنبه

چند ساعت مانده بود به پرواز/ پدرم قبلش التماس کرده بود که نرو مادرم نذر کرده بود نظرم عوض شود / می دانستند حالم خوب نیست/ شاید می ترسیدند خودم را کنترل نکنم/ پدرم رو کاناپه نشسته بود دست‌هایش را گذاشته بود روی سرش انگار که خبر مرگ شنیده باشد / من مصمم بودم به رفتن و پدرم زده بود زیر گریه و بعد هم توی گوش من/ من می‌گفتم باید بروم / رفتن درست‌ش می کند/ پدرم ناامید بود مادرم هم همین طور / اخرش فقط نصیحت مانده بود که بیا و تروقران مواظب خودت باش/ همه چیز از نظر خودم درست بود/ به چهار نفر زنگ زده بودم و خداحافظی کرده بودم/ مادربزرگم اسفند دود کرده بود بویش همه جا می‌امد/ تلفنم بعد هفت ماه یک روز روشن بود / یکهو زنگ خورد و همه متعجب که دوباره صدایش درامده / یک اقایی بود که اشتباهی گرفته بود و کلی اس ام اس از ایرانسل امده بود توی گوشی / خالی‌ا‌ش کردم و دوباره خاموش، چند تا اس ام اس قدیمی را خواندم که تویشان اسمم بوجه بود بعضی جاها جوجه گاهی هم عسل و شیر کاکائو، از خواندشان هیچ چیزی احساس نکردم/ پاکشان نکردم چرا؟ چون ادم باید نشانه‌های خریتش هر چقدر هم دردناک و سنگین باشد را ثبت کند دوباره گوشی را خاموش کردم ازش عکس گرفتم و گذاشتم توی کشو. 
توی راه اهنگ‌ها بودند که می‌رفتند و می‌امدند و من که توی ذهنم پدرم را گریان رو کاناپه یادم می‌امد / قبلش رفتم بستنی خریدم برای خودم / برای پدرم هم خریدم و وقتی دید برایش بستنی خریدم بغضش سنگین‌تر شد و پخ زد زیر گریه ، مادرم گریه نمی‌کرد داشت سکته می‌کرد و من می‌گفتم شما که می‌دانستید / مادربزرگم فقط دعا می‌کرد و دستش می‌لرزید دست من هم می‌لرزید اما کسی ندید شاید چون مهم نبود شاید چون من خیلی جاها مهم نبوده‌ام / موقع خداحافظی از پله ی دوم افتادم زمین و سعی نکردم بلند شوم / ادم که تو هوا باشد زیرش که خالی شود یک حس خاصی دارد اصلا توی زمین و هوا ول شدن چه زیرت پله باشد چه ادم، حس خاصی دارد شاید برای کسی مهم نباشد اما حسش برای خود ادم مهم است / هفت ماه پیش وقتی رفت توی ماشین عین دیوانه ها گریه می کردم شاید با بلندترین صدایی که بشود گریه کرد و قول گرفتم که توی هوا ولم نکند ، تنها کاری که می توانستم بکنم حالا مادرم داشت از من قول می گرفت که فلان کار را بکنی هااااا فلان کار را نکنی ها البته میزان کارهایی که باید نمی کردم از ان هایی که باید می کردم بیشتر بود و راستش را بخواهید زندگی به من ثابت کرده قول گرفتن از ادم ها هیچ فایده یی ندارد/ لاقل من هر جا از هر کسی قول گرفتم چند روز بعدش همه چیز به باد رفته مثل بار اخر. تا اینجا را یادم می اید بقیه اش محو است فقط فردایش که از خواب بیدار شدم به جای هر جای دیگر روی تختم بودم. بقیه اش را هم نمی دانم هر وقت پیش امد و فهمیدم شاید نوشتم.

۱۳۹۱ فروردین ۳۰, چهارشنبه

کسی از زندگی من خبر آن‌چنانی ندارد/ همه در این حد فهمیده‌اند و می‌دانند که مثلا دیگر تهران نیستم و یک روزی تا به امروز و تا نمی‌دانم کی، انجا را ترک کردم‌ام و خایه نمی‌کنم که برگردم و با خیلی چیزهایی که در گذشته بوده و الان وجود ندارند مواجه شوم چون من معتقد هستم گذشته‌ام عین یک آدم چاقو به دست، منتظر روی یک صندلی نشسته و همین که من پایم را بگذارم توی محدوده‌اش من را خواهد کشت و هیچ رحمی هم در کارش نیست سَرم را می‌گیرد/  گیسم را می‌کشد و می‌برد می‌چپاند توی همه مسیرها و روزهای گذشته و می گوید بیا بفرما ببین/ و دیدن چیزی که دیگر نیست سخت است کشنده است اصلا خیلی از آدم‌ها می‌میرند پیر می‌شوند چرا؟ چون یک چیزی که دیگر نیست را می‌ببیند و کار خاصی هم نمی‌شود کرد نمی‌شود خیلی راحت نشست و همه چیز را پاک کرد/ مثلا همین گوشی من و اس ام اس‌های تویش / بله من آدم خری هستم همه اس ام اس‌های خوب آدم‌ها را نگه می‌دارم که یادم باشد یک روزی، فلان چیز را، فلانی برایم نوشت / نمی‌دانم شاید کمبود توجه و محبت دارم، حالا مهم نیست گوشیم را می‌گفتم مثلا همین گوشی من/ خودم را کُشتم که همه چیزش را پاک کنم، نشد از من بر نیامد / اصلا بعضی کارها از بعضی آدم‌ها بر نمی‌آید و چه خوشتان بیاید و چه نیاید بعضی کارها را نمی‌شود زوری کرد/ زوری هم که کرد می شود تجاور! / گوشیم را می‌گفتم سعی کردم نادیده‌اش بگیرم، نشد بعد تصمیم گرفتم حالا که نمی‌شود اس ام اس‌ها را نادیده گرفت گوشی را با جایش نابود کنم/ رفتم توی توالت و گوشی رو کوبیدم توی دیوار طوری‌که مثلا اگر خیلی خُرد هم نشد لاقل برود توی چاه مستراح و قاطی ِگه‌ها، دیگر نشود رفت سراغش و چیزی از تویش، از گذشته را بازیابی کرد چون بالاخره گه، گه است به خصوص اگر قاطی با گه‌هایِ ادم‌های ِدیگر باشد و شاید این جوری بشود چیزی را دوست نداشت حتی چیزهای دوست داشتنی ِ فراموش نشدنی را، یک مشت اس ام اس را، اما نشد / خرد شد تکه‌هایش رفت توی مستراح خودش هم طبق قوانین فیزیک باید سُر می‌خورد و می‌رفت، اما نرفت / یک روز انجا ماند هنوز هم روشن می‌شد و هنوز هم اس ام اس‌ها سر جایشان بود / هنوز هم جان داشت .
و این شد که من نمی‌دانستم و نمی‌دانم دیگر چه خاکی باید توی سرم بریزم و خب همه‌ی ادم‌ها یک روزی ممکن است ندانند باید چه غلطی بکنند و خاک بر سر شوند، من هم شدم همین نزدیک‌ها همین پارسال خاک بر سر شدم.

۱۳۹۱ فروردین ۱۵, سه‌شنبه

یه چیزی که هست اینه که خیلی چیزای ِ دیگه نیست.

۱۳۹۱ فروردین ۱۴, دوشنبه

یه چیزی هست این جوریکه مثلا دو سال بعد وقتی فکر می کنی رفته و دیگه دوستش نداری می بینیش و هنوز دوستش داری.

۱۳۹۱ فروردین ۱۲, شنبه

هر ادمی تو زندگیش یه نفر رو داره که نداره/ فهمیدین خیلی ساده ست؟!

۱۳۹۱ فروردین ۸, سه‌شنبه

I can be tough
I can be strong
But with you
It's not like that at all
There's a girl
That gives a shit
Behind this wall
You just walked through it

And I remember all those crazy things you said
You left them running through my head
You're always there, you're everywhere
But right now I wish you were here.
All those crazy things we did
Didn't think about it, just went with it
You're always there, you're everywhere
But right now I wish you were here

Damn, Damn, Damn,
What I'd do to have you
Here, here, here
I wish you were here
 I really mi-I-iss

متن یکی از اهنگ های اوریل لوین است به اسم ای کاش اینجا بودی
توصیه یی برای گوش دادنش ندارم/ گذاشتمش چون متن آهنگش وصف ِ حال من بود.

۱۳۹۰ اسفند ۳, چهارشنبه

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.


جـــــــــــــــــاهای خالی را با کلمات، جملات و تصورات دلخواه یا هر چی که دلتون می خواد و فکر می کنید، پُــر کنید!

۱۳۹۰ دی ۳۰, جمعه

گروه زد بازی تو کارای قدیمی‌شون یه آهنگی داشتن به اسم تابستون کوتاهه
بعد به نظر من این اهنگه تو اوج سادگی و گاهی حتی ابتذال، کلا فوق العاده است
 یه جای  ِ آهنگ خداست که میگه:
تو و من
توی تخت
روی هم
روی بنگ
عود و شمع با نور کم
یعنی فانتزی ِ این قسمتش فوق العاده است !