۱۳۸۸ اسفند ۱, شنبه

جیش / بوس / جلسه ی امتحان

حوزه ی امتحان ارشد ما از معدود مراکز مختلط بود به گمانم / تا آنجا که از دوستان می دانم و خبرهایش رسیده این روزها !
مراقب هایش را که دیگر نگویید / دخترها همه سبیل دارو پسرها تا زیر چانه یقه بسته ! چه لبخندهای ملیحی هم که تحویل هم نمی دادند هنگام انجام وظیفه !
بگذریم ازآن ها / من را بگویید و پشت سری ام ! آقا پسری بود گل / تر و تمیز / ناخن های گرفته که همراه مامانش تا در سالن امتحان آمد و به زور نشاندنش روی صندلی !
به قول خودش داشت از استرس خفه میشد و حالت تهوع داشت ! این را هم بگویم که عین بچه های دو ساله نه بیشتر همراه خودش تغذیه آورده بود / ساندیس / آبنبات و  یک نایلون گردو ! 
تا اینجایش خوب به خودش مربوط بود و مامانش اما ...
از همان امتحان شروع نشده آقا شروع کردند به خوردن / این ساندیس های لامصب را نمی دانید چه جوری هورت می کشید تا ته / دیگر چیزی نمانده بود در پاکتشان باز هم می مکید و آن صدای ناهنجار خورررررررر ِ تهش !
امتحان که یادم نیست فقط می دانم  هر بار خودم را جر می دادم از فرط حرص / فکر کنم آبش که تمام میشد پاکتش را باد هم می کرد مردک / یکی هم نبود بدبختانه / خلاصه سه تا ساندیسش را خورد بعد از نیم ساعت و من  خوشحال که آخ دیگر تمام شد مصیب در پی تمرکز بودم که یکی از مراقب ها شروع کرد به پخش کردن خوراکی / باورتان میشود ساندیس بود و کیک !
خدایا / باز هم رفت سراغ ساندیس !
خلاصه چه بگویم برایتان آنقدر خورد که سر جلسه جیششان گرفت آقا ! با هزار ایما اشاره مراقب را خواست و پچ پچ کنان :
آقا من باید برم توالت دارم / از استرس خودم خیس می کنم هااا !
خلاصه از مراقب انکار بود و از او اصرار / تهش رو به مراقب کرد و گفت و آقا اگه اینجا توالت نیست اشکال نداره من میرم پشت همین پنجره کارم و می کنم .
پنجره سالن منظورشان بود البته / جلوی چشم لااقل صد نفر آدم ! رویش زیاد بود خدا را شکر !
به هر بدبختی که بود بردنش توالت و آوردنش دوباره سر صندلی / حالا تا اینجا هر چه بر من رفت به جهنم !
آمد و نشست / چند ثانیه نگذشته خانوم / خانوم مداد اضافی دارین ؟ من برگشتم میگم چی ؟
مراقب : خانوم برنگرد آقا حرف نزن / پسرک می گوید آقا مداد می خوام / مراقب بدبخت باز آمد گفت : مگه خودت مداد فشاری نداری ؟ این چیه پس ؟
پسرک نه آقا این اتود و بهم کادو دادن تواات اینجا صابون نداشت دستمو بشورم / کثیفن نمی خوام این کثیف شه یادگاریه !
هیچ وقت فکر نمی کردم وجود اشیا دسته دار برای بعضی ها آنقدر لازم باشد آن هم جایی مثل جلسه ی امتحان !
چه مرگش بود  را نمی دانم ؟
مراقب رفت مداد بیاورد و آقا با همان دست ها ی به قول خود کثیف شروع کردند به خوردن گردو !
خلاصه که به هر بدبختی  مداد آوردند و خفه اش کردند به هر زوری بود تا پایان جلسه !
من و تمرکزم و  اندکی از آزمونم هر سه به گ..ا رفتیم / سوالات را می خواندم و امتحان می دادم در پس زمینه ای از صدای دهانی پر که مشت مشت گردو می بلعید !
 آخرش تمام طول راهرو تا حیاط را دنبالش رفتم به دنبال جای خلوتی ... / حیف /حیف که هیچ آلت قتاله ای همراه نداشتم تا نشانش بدهم همه آن چیزهایی را که مادرش نشانش نداده بود در این سال ها !


۳۲ نظر:

  1. به ! پس تو هم داستان داشتی سر این کنکور لعنتی که :))

    پاسخحذف
  2. به این میگن یه خاطره خوب و شیرین از یه جلسه ی امتحان خوب :) تبریک میگم

    پاسخحذف
  3. جیش داشت. جلسه امتحان هم داشت. ولی بوس نداشت!

    پاسخحذف
  4. khoda boooodddd.... jish chie dg hala in vassat :))
    ras mige boosesh chi shod pas?

    پاسخحذف
  5. آمارشو دقیق داشتی که مادرش چیا نشونش داده؟

    پاسخحذف
  6. آخ که اینا دهن آدم رو سرویس می کنن
    بغلی من همجین با شوق بیسکوییت می خورد که انگار اولین بیسکوییت زندگیشه

    پاسخحذف
  7. بعضی ها فقط برای همین ساندیسِ امتحان میدن

    پاسخحذف
  8. من بودم به مراقب می گفتم یا جای منه یا جای اون

    پاسخحذف
  9. این مدلی اوادم دیدم آرامشان نمی گیره تا کبودشان نکنی

    پاسخحذف
  10. خب تاحالا سانديس نديده بود ديگه !

    پاسخحذف
  11. چه تیکه ای بوده پسره
    تی تیش النگو هاش نشکست امتحان داد ؟

    بی خیال حالا که تموم شده و رفت اینجا ایران است کنکور ارشد

    پاسخحذف
  12. همه جا که جدا بودن.عجب شانسی داریا!...ملت همیشه ساندیس خور داریم ماD:

    پاسخحذف
  13. حوزه امتحان ارشد ما از معدود مراکز مختلط بود به گمانم. مادرم همیشه نگران من است. از کودکی همیشه همراه با هیجان و استرس به دلیل داشتن بیماری هایپوگلایسیمیا قند خونم کم میشد و از حال میرفتم. مادر با نگرانی مرا تا دم در سالن کنکور همراهی کرد، چند ساندیسی که برایم خریده بود تا در مواقع لزوم قند خونم را کنترل کنم به من داد و نگران خارج شد. امتحان شروع شد. هیجان و استرس وجودم را گرفت. نه بخاطر امتحان. بخاطر دختری که روبروی من نشسته بود.

    پاسخحذف
  14. ... ادامه از کامنت قبل ... بی دلیل یا بادلیل ورقه را فراموش کرده بودم و تمام حواسم به او و حرکاتش بود. پشتش به من بود، صورتش را نمیدیدم. با اصرار از مراقب خواستم که باید به دستشویی بروم، تا شاید به این بهانه بتوانم چهره اش را ببینم. او را دیدم. نپرسید زیبا بود یا نه، مرا جذب کرده بود. کنکور به کل فراموشم شد. بدنبال راهی برای صحبت با او ، آن هم درست وسط جلسه امتحان ، میگشتم. از اون مداد خواستم، غافلگیر شد. مراقب مزاحم شد، نمیدانم چه مزخرفی از کجایم گفتم تا قضیه را رفع و رجوع کنم. امتحان تمام شد، برگهء من سفید ماند، خارج شدم، او پشت سرم بود، رفتم تا سر فرصت برگردم و چیزی بگویم، سر فرصت شد ، برگشتم ، او دیگر نبود.

    پاسخحذف
  15. جوابتون رو بصورت ایمیل دادم

    پاسخحذف
  16. چون اصولن به به گ...ا رفتن بقیه آدم ها می خندیم، پس من هم خندیدم کلی.

    واقعن امتحان خوبی رو پشت سر گذاشتی این همه سوژه هیچوقت یه جا جمع نمی شه. من جای تو بودم هم مداد می دادم هم شماره می دادم که یه همچین احمق خنده داری رو همیشه ببینم!

    پاسخحذف
  17. مال تو خوبه!!!! داستان ما جالب بود!!!!!

    داستان ما هم با سوالای امتحانی بود ... بیایی پست قبلیم رو بخونی میفهمی شاهکار فلسفه ی علم ارشد امسال چی بوده!!!! وحدت حوزه و دانشگاه!!!!

    پاسخحذف
  18. نـــــــــــه! :))
    گل پسرِ مامان بوده

    پاسخحذف
  19. ای جان ! از اینا بوده که تا حالا معده اش به جز پیتزا هضم نکرده..

    پاسخحذف
  20. واااای چقئر دلم میخواست حالشو بگیرم امیدوارم که امتحانت خوب شده باشه

    پاسخحذف
  21. خدا از اين جور جونورا نصيب آدم نكنه!!!پوكيدم از خنده!

    پاسخحذف
  22. کامنت جاسوس جان جالب بود :)

    پاسخحذف
  23. از اینی که تعریف کردی بدتر هم هست، پسری که سر جلسه هی مخاط بینی ش رو با صدای بلندی بالا میکشید حال یه سری از پسر نازنازیا بهم خورد هیچی اعصاب یه سریا هم خورد شد تمرکزشون رو میگرفت، در ضمن مختلط هم نبود همه پسر بودن

    پاسخحذف
  24. ولی سر کنکور ارشد به ما فقط بیسکویت دادن

    پاسخحذف