۱۳۸۸ بهمن ۲۶, دوشنبه

آن شبها و این روزها

پارسال تصویری است آمیخته از دو خانه در ذهنم !
یکی کوچک و مدرن / سراسر کف و دیوار ام دی اف
ودیگری بزرگ قدیمی / سقفش کوتاه و با صفا
فاصله ی زیادی مابین مکانشان نبود هر دو اجاره هایشان تقریبا یکسان / امکانات این یکی در ازای بزرگیه آن یکی ! به جز معدود وسایلی /همه چیز یکنفره بود در جفتشان / یک تخت / یک میز / یک آدم  و ... !
یکی شان خانه من بود و آن یکی خانه ی یکی دیگر !
زندگی ام زمانی مفهومی بود مابین آن دو  / من کنار بخاری اتاق او بر تخت خوابیده / شبهایی که تا صبح اراجیف به هم می بافتیم در خانه ی او . ساعاتی هر دو پهن بر تخت در خانه ی من / خیره به سقف از همه چیز می گفتیم !
همیشه یک گوشم هدفون بود و دنیای خودم و گوش دیگرم او و حرف هایش !
گه گدار شب هایی هم سیگاری در تاریکی دود می کردیم و هذیان پشت بندش !
همه ی آن شب ها رشد نبود برایمان / گاهی درجا زدن هایی بود مابین سر خوردگی هایمان !
جرات به زیر کشیدن همه مقدسات عالم و منصفانه برانداز کردنشان / کفر گویی های ممتدم از همان جا شکل گرفت !
بی هیچ واسطه ای از مبتذل ترین جنبه های ذهن تا اطرافیان منزجر کننده همه را می گفتم آن شبها / لیست اعدامی هایم / شیشه خورده های مادرزادی ام / کرده و نکرده ی کارهایم / خیلی چیزها را!
یکی از اثرات آن روزگار بر من حذف کامل مفهومی بود به نام خدا از زندگی ام/ آن شبها لااقل سودش به من دریدگی افکار بود !
این روزها اما اهلی تر شده ام از قبل/ می دانم چیزی نیستم جز مشتی تلاش !


پ.ن/  او جدی ترین رقیبم و در عین حال نزدیک ترین دوستمه !