بعد از پنجاه دقیقه تو صف تاکسی ایستادن و پشت سر صد و هفت نفر از هم وطنان عزیز بودن بالاخره نوبت ما شد که تاکسی سوار شیم !
ماشین / سمند تاکسی البته تحویل بهار 87 با کمی مشکل گیر بکس !
پشت ماشین / من بودم و آقای سی و یکی دو ساله ای بغل دستم و یک مرد شنگول کت مشکی خوش اخلاق آن طرفش !
جلو ماشین / خانم چادری با یک انگشتر عقیق بزرگ در انگشتش ( وقتی ما سوار شدیم خانم در ماشین صندلی جلو نشسته بودند) و راننده جوان و خوش تیپ با جین آبی کم رنگ و کله ی یکم خالی از مو و ژستی خدا پشت فرمان !
ماشین حرکت کرد وآخ که خدا بود دست فرمان طرف / لایی می کشید و همه را سر ذوق آورده بود !
ما هم همگی اهل دل و پایه تشویق می کردیم که آقا برو / برو ! آنقدر زیبا رانندگی می کرد که دو تا آقای بغل دست بنده شروع کردند به پرسیدن نام و نشان و سوابق راننده عزیزمان !
طرف پسری بود سی و یک ساله دیپلمه و البته خوش تیپ !!
از شهر خارج شدیم و رسیدیم به اتوبان / هر سه طرف مان ماشین بود طرف سپر به سپر مویی لایی می کشید ما هم هورا / رسما هورا می کشیدیم !
اولین بار تو زندگیم بود که با چند نفر آدم غریبه که تا حالا ندیده بودمشون اینقدر خوش می گذشت بهم / می خندیدم / دست می زدیم و هورا می کشیدیم !
آخرش به مقصد رسیدیم و من اصلا دلم نمی خواست پیاده شوم / منتظر بودم کسی بگویید هی بیایید بریم شمال همین جوری همین الان یا بیاین فردا همین کارودوباره بکنیم و خلاصه جو بود دیگه خوتون که می دونید ؟
انتظارمم هی بیجا نبود / دوست کت مشکیمان که بغل دست بغل دستی من نشسته بود یک کارت با پول کرایه از جیبش در آورد و گفت / من سروان اقدامی پلیس نامحسوس هستم !
من رفتم که خودم رو خیس کنم / پسره راننده اما خیلی راحت و با خنده گفت آقا ینی بریم پارکینگ دیگه / اینو می گفت تو جیبش دنبال چیزی بود بعد از چند ثانیه اونم یک کارت درآورد و داد دست جناب سروان !
چند ثانیه سکوت ...
اااا / شما تو حراست سپاه ناحیه ی فلان هستید / آقای فلانی و می شناسی ؟ خوش و بش / اصلا بهت نمیاد !
من دیگه خودم خیس کردم هم خودم هم صندلیه ماشین و!
حالا اینا به جهنم / روبه خانم چادری کرد و گفت جناب ایشان هم خانوممه / بی وجدان رو نکرده بود زنش !
آقا لگد عشقی هم خوردیم !
خلاصه من منتظر بودم این ته ریش داره بغل دستمم بگه من میتی کمون مامور مخفی حاکم بزرگم همتون باز داشتین !
پ.ن / در ادامه مشخص شد راننده فوق الذکر اصلا راننده نیست تاکسی متعلق به داداشه !
پ.ن اول / واقعه و اشخاص فوق الذکر کاملا واقعی بوده و ماجرای فوق در روز 1388/11/21 ساعت 4 تا 5 بعد ظهر در اتوبان تهران به کرج به وقوع پیوست !
پ.ن دوم / در حال حاضر در مرحله تکذیب واقعیت هستم و اینکه من هیچ کارتی برای رو کردن نداشتم !
ماشین / سمند تاکسی البته تحویل بهار 87 با کمی مشکل گیر بکس !
پشت ماشین / من بودم و آقای سی و یکی دو ساله ای بغل دستم و یک مرد شنگول کت مشکی خوش اخلاق آن طرفش !
جلو ماشین / خانم چادری با یک انگشتر عقیق بزرگ در انگشتش ( وقتی ما سوار شدیم خانم در ماشین صندلی جلو نشسته بودند) و راننده جوان و خوش تیپ با جین آبی کم رنگ و کله ی یکم خالی از مو و ژستی خدا پشت فرمان !
ماشین حرکت کرد وآخ که خدا بود دست فرمان طرف / لایی می کشید و همه را سر ذوق آورده بود !
ما هم همگی اهل دل و پایه تشویق می کردیم که آقا برو / برو ! آنقدر زیبا رانندگی می کرد که دو تا آقای بغل دست بنده شروع کردند به پرسیدن نام و نشان و سوابق راننده عزیزمان !
طرف پسری بود سی و یک ساله دیپلمه و البته خوش تیپ !!
از شهر خارج شدیم و رسیدیم به اتوبان / هر سه طرف مان ماشین بود طرف سپر به سپر مویی لایی می کشید ما هم هورا / رسما هورا می کشیدیم !
اولین بار تو زندگیم بود که با چند نفر آدم غریبه که تا حالا ندیده بودمشون اینقدر خوش می گذشت بهم / می خندیدم / دست می زدیم و هورا می کشیدیم !
آخرش به مقصد رسیدیم و من اصلا دلم نمی خواست پیاده شوم / منتظر بودم کسی بگویید هی بیایید بریم شمال همین جوری همین الان یا بیاین فردا همین کارودوباره بکنیم و خلاصه جو بود دیگه خوتون که می دونید ؟
انتظارمم هی بیجا نبود / دوست کت مشکیمان که بغل دست بغل دستی من نشسته بود یک کارت با پول کرایه از جیبش در آورد و گفت / من سروان اقدامی پلیس نامحسوس هستم !
من رفتم که خودم رو خیس کنم / پسره راننده اما خیلی راحت و با خنده گفت آقا ینی بریم پارکینگ دیگه / اینو می گفت تو جیبش دنبال چیزی بود بعد از چند ثانیه اونم یک کارت درآورد و داد دست جناب سروان !
چند ثانیه سکوت ...
اااا / شما تو حراست سپاه ناحیه ی فلان هستید / آقای فلانی و می شناسی ؟ خوش و بش / اصلا بهت نمیاد !
من دیگه خودم خیس کردم هم خودم هم صندلیه ماشین و!
حالا اینا به جهنم / روبه خانم چادری کرد و گفت جناب ایشان هم خانوممه / بی وجدان رو نکرده بود زنش !
آقا لگد عشقی هم خوردیم !
خلاصه من منتظر بودم این ته ریش داره بغل دستمم بگه من میتی کمون مامور مخفی حاکم بزرگم همتون باز داشتین !
پ.ن / در ادامه مشخص شد راننده فوق الذکر اصلا راننده نیست تاکسی متعلق به داداشه !
پ.ن اول / واقعه و اشخاص فوق الذکر کاملا واقعی بوده و ماجرای فوق در روز 1388/11/21 ساعت 4 تا 5 بعد ظهر در اتوبان تهران به کرج به وقوع پیوست !
پ.ن دوم / در حال حاضر در مرحله تکذیب واقعیت هستم و اینکه من هیچ کارتی برای رو کردن نداشتم !
پ.ن سوم / همون طوری که دست رو دست زیاده مثل اینکه کارت رو کارت هم زیاده !
این همه ضربه پشت هم بهت وارد شده...خوبی الان؟
پاسخحذفاین چند تاس؟
حالت تهوع نداری؟
عجب حکایت ِ خفنی !!
پاسخحذفمن هم تکذیب میکنم :))
چی بگم الان ! نشستم پشت سیستم و هنوز دارم به اون جمله میتی کامون میخندم !!!.
پاسخحذفبیشتر دوست داشتم سر پست "نقطه سر ناف" می رسیدم. نمی دانم الان که آنجا چه نظری می دادم اما می دانم که بیشتر دوست داشتم روی آن نظر بدهم.
پاسخحذفپس تو هم باید می گفتی من اینم(همون دختره که همیشه با میتی کومان بود اسمش یادم نیست) هستم
پاسخحذفآخرش چي شد اونوقت؟؟؟
پاسخحذفاَکِهــــــــــــی :))))
پاسخحذفاوه اوه اوه ... عجب ماجرایی بوده. خیلی هم باحال نوشتی :))))))). راستی اگه تو حراست سپاه باشیم می تونیم با ماشینمون پرواز هم بکنیم؟
پاسخحذفنگفتی ، طرف خوشتیپ بود؟؟
پاسخحذفخودت چطوری؟!
پاسخحذفالآن خوبی آیا؟؟!
!
خیلی باحال بود خداییش کلی خندیدم.مخصوصا میتی کمون رو خیلی خوب اومدی.
پاسخحذفحالا که الان خوبی الحمدالله.:دی
هاها ، فکر کنم طرف نفوذی بوده بابا ، خوشبین باش
پاسخحذفقابلیت تبدیل شدن به یک فیلمنامه خوب رو داره.
پاسخحذفheh hala zarurati nadare hatman begi dastane foghoz zekr etefagh oftade mohem ine ke dastan khosh aborang az kar dar umade
پاسخحذفجالب میشد اگر به شما گیر می دادن که اینا همش تقصیر شماس!! که شما راننده رو جو دادی ...
پاسخحذفآخه یه نفر اینجا باید مجرم باشه دیگه ... :)
من رسمآ پاره شدم از خنده...
پاسخحذفشانس آوردی ازتون فیلمبرداری نکردن ! وگرنه قیافه ات دیدنی می شد !
پاسخحذففضای امنیتی یعنی؟؟
پاسخحذفباید کارتها را میگرفتی یه بر میزدی و دست رو پخش میکردی.
پاسخحذفخیلی باحال تعریف کردی . اونوقت هیچ کارتی نداشتی که رو کنی ؟ آخرش چی شد ؟ یعنی همه خداحافظی کرد و رفتن ؟
پاسخحذفعجب !!!!
پاسخحذفبعله دیگه. مملکت کارت و کارت بازی و رانت خواری و وابستگی به اینور و اونوره دیگه. جای قانون مداری رو گرفته دیگه!!!
پاسخحذففکر کردم من هم باشما بوده ام.
پاسخحذفخیلی خوب نوشته بودی.
سلام
پاسخحذفاول از همه مرسی به خاطر لینک . بلکه رستگار شویم !!
دوم این پستت خیلی غافلگیر کننده بود . تو هم دیدی خر توی خره می گفتی منم نوه دختری رهبرم !!!
شازه جان هیچ جوری به قیافم نمی اومد نوه دختری رهبر بودن !
پاسخحذف:)))))))) عالی بود، چه همه خوش گذشته، خدا قسمت کنه
پاسخحذف:))
پاسخحذفبه ! جمع برادران جمع بوده، زیارت قبول .
:)) از ته دل خندیدم خدا خیرت بده
پاسخحذفبه قیافه نیس که یه بار فک کرد ن من نوه رئیس قوه قضاییه ام داشتن کیفمو که دزد زده بود با عزت و احترام و تعجب پسم میدادن بعد فهمیدن اشتباه کردن اما دیگه روشون نشد لهم کنن
شما در مقابل دوربین مخفی بودی
پاسخحذفهنوز نفمیدی؟!؟!
تو چرا میخواستی جیش کنی؟
پاسخحذفکار اونا بد بوده.
چون شما به پست قبلی دیر رسیدی، دوباره کاملش رو گذاشتم.
كارت خشكشوئي،بقالي،چيزي ميدادي ! اينطوري آدم كوچيك ميشه جلو بقيه !
پاسخحذفكارتم آرزوست :دى
پاسخحذفهر چى هورا كشيدى پريد كه
جالب بود. چه کارت بازی بوده :دی
پاسخحذفممنون از کامنتا. بله هرچی که تو بلاگ هست کار خودمه.
لینکتون کردم. ممنون.
مسافرت نبودم ، پریود بودم
پاسخحذفامروز میرم سفر
شما خودتم آپ نمی کنی که رفیق
خماریما
خوشمان آمد وبلاگ جالب دارید موفق باشید
پاسخحذفبابا ما كه تو خيابون راه مي ريم شكست عشقي مي خوريم!
پاسخحذفتو هم مثل ما!
:)))))) نـــــــه!
پاسخحذفهیشکی به اندازه ما تو این مملکت زندگیش هیجان نداره! خاک تو سرمون که ناراحتیم
باحال بود... تو این مملکت تخمی هیچ بنی بشری نمیتونه ادعا کنه من "ترین" فلان چیزم! چون همون لحظه که داره ژست "ترین" رو میگیره، یکی دیگه پیدا میشه و سرتاپا هیکلشو قهوه ای میکنه!
پاسخحذف:))
پاسخحذفاینجور مواقع 4 تا آس رو کنیم کارمون را نمیفته؟
چهل تایی شد !
پاسخحذفچه خوب و خوش واسه اون ذوق تو ماشين. يه حسِ خوبِ ميفهممش.
پاسخحذفو چه بد كه اينجوري شده، چه بد كه نميشه و نميتونيم اعتماد كنيم. وووووف
چه باحال..اين پارتی چه ميکنه..همو خوب ضايه کردن..ولی جدا از اين حرفا اون تيکه که لگد عشقی خوردی خيلی باحال بود!.. :دی
پاسخحذف