۱۳۸۸ بهمن ۱۷, شنبه

بتمرگ سر جات لطفا



حال و هوایم در راستای دو پست قبل حسابی سگی بود /  به زمین زمان می نالیدم و نطق می فرمودم که این چرا چنان است و آن یک چرا آن چنان و اگر چنین شود چنان می کنم و چنان شود چنانان و ...
نه تنها مغزم بلکه تا سوراخ های دماغم پر بود از چرت های فلسفه گونه ام /
آنقدر در خودم چرخیده  بودم که یکی از دوستانمان آمد با یقه گرفتمان برد بیرون بلکم کمی در خیابان بچرخیم / تا نمرده ایم از این خود چریدگی های روزمره !
تهش رفتیم و در کافه ای نشستیم / من قُد قُد کنان و شاکی کنار پنجره رو به خیابان نشستم و شروع کردم به سخنرانی و البته همراهش تکان های سر و دست و گاهی هم لگد های ناگهانی !
در امتداد میز ما چند متر آنطرف تر / میز دیگری بود  پسری در این سویش و دختری در آن سوی دیگرش !
پسرمیز آن طرفی / خانم ببخشید خانم ...
دوستم / با تو بود .
من / با من ؟ کی ؟ رومو بر می گردونم طرف پسره
آقا پسر می فرمایند : ببخشید خانم میشه اینقدر تکان نخورید !
من دهان باز نگایش می کنم / ادامه میدهد خانم شما دستتون و تکان می دهید من حواسم پرت میشه نمی تونم با تمرکز روبه رومو نگا کنم!
رویش را برگرداند وهمان طوری ولع آمیز عین عکس محو دخترک روبه رویش شد!
آنقدر محو که تیکه ای از شال گردنش فرو رفته بود در فنجان قهوه اش / خیره نگاه می کرد طوری که فکر کنم هر پنج دقیقه شایدم هر ده دقیقه یک بار پلک می زد !
جالبش آن تمرکزی بود که با حرکات من به هم می خورد . 
صحنه ی عجیبی بود و حالا دخترک بیچاره گردنش با زاویه 45 درجه خم / به کف زمین می نگریست و قرمزمیشد و قرمز و قرمزتر این اواخر البته کبود  !
حس بلعیدگی عجیبی بود ما بینشان / فکر کنم سر میزشان اکسیژن هم کم شده بود / پسر هر چه بود را می بلعید حتی هوا !
نمی دانم دخترک از خجالت کبود شده بود  یا کمبود اکسیژن ؟
خلاصه من و دوست محترم دهان باز / هاج و واج!!!!!!! من هم دیگر خفه شده بودم و فلج مبادا که به هم نخورد تمرکزشان !
از دیروز همان گونه فلج مانده ام تا امروز .
عکس بالا را گونه ای تصور کنید که طرف تا چانه اش توی لیوان باشد !

پ.ن / خیلی سعی کردم عکسی پیدا کنم که واقعا حس کنید فضا رو اما خوب همین که می بینید شد / عین همین عکس خمار / بی حرکت و شیفته !
پ.ن اول / از دیروز لمس شده ام عین سکته ای ها  / از وقتی برگشتم خونه مامانم سه بار منو چکاپ بدنی کرده به شدت سعی داره بفهمه ریشه ی فلجی از کجامه؟




۲۳ نظر:

  1. akso ke nadidam vali fekr konam pesarake hagh dare enghadr khiree bashe. harki ye jori khoshe

    پاسخحذف
  2. سلام ...
    مطلب جالبی بود ... خوشحال می شم به من هم سر بزنی و نظری بدی . دوست دارم نظر بلاگر های خانوم رو هم در مورد پست آخرم بدونم .. موفق باشی

    پاسخحذف
  3. این کامنت قبلیه خیلی باحاله
    .....
    چی شد آخرش؟ فهمید از کجاته؟
    ریشه شو میگما
    فلجی

    پاسخحذف
  4. اینکه حرکت دستت حواس اون رو پرت میکرد یه بحث هست و اینکه چرا حرکت دست باعث میشد حواس تو جمع بشه یه بحث دیگه . اینکه شالگردن اون افتاده بود توی فنجونش و تو اونقدر حواست به دستهای خودت نبود که این موضوع رو دیده بودی و همین بی حواسی تو نسبت به دستهات باعث شده بود که اون پسر حواسش پرت بشه ... بگذریم ! . اون پسر میخواست چیزی رو از نگاه اون دختر بخونه ، از رفتارش ، از ریز به ریز حرکتهاش . دست تو نمیذاشت تمرکز کنه . رای من : حق با اونه ! دستت رو تکون نده . مواظب باش ، همیشه چشمی هست که مراقبت باشه.

    پاسخحذف
  5. گاهی هیزی هم خوبه ها !!!!!!
    البته فقط گاهی
    ولی اونم عواقب داره :))

    پاسخحذف
  6. شاید داشتن مدیتیشن می کردند؟!

    پاسخحذف
  7. یعنی واقعا بهش نگفتی
    بیشعوووووور؟

    بی خیال !
    از صراحت شما بعید بود

    پاسخحذف
  8. خیلی دوست داشتم نوع خیره شدن اون پسره رو از نزدیک ببینم و بیشتر از اون دوس داشتم اون دختر رو زیارت کنم و دلیل این همه تمرکز رو بهتر درک کنم.

    پاسخحذف
  9. فكر كنم به اون دختر حسوديت شد دچار فلج شدي :دي

    پاسخحذف
  10. یکی دو ماه پیش رشت بودم یه زیدی در مورد یه روانکاوی حرف میزد که جلسات روانشناسیش 5 تومن میگیره!
    یحتمل مشروطی بوده دکتره اما اگه بخوای آدرسشو بستونم سیت
    سر ماجرای فلج شدنت یه خورده تکون بده خودتو حله
    در مورد ساکت شدن و این قضایا...عاشق نشدی؟

    پاسخحذف
  11. کوتاهی کردی جانم باید می کردی تو حلقش

    پاسخحذف
  12. من اصولن بد صحبت می کنم تو این شرایط...
    نه که بد... خوب رک بی هیچ تعارفی احساسم رو پرت می کنم سمت یارو، و اون فلج می شه...

    الان واست یه مثال نوشتم دیدم داستان خیلی طولانی شد پاکش کردم!

    پاسخحذف
  13. ما نیز به کافه بودیم,همراهمان کیف پولش را نیاورده بود,ما نیز ! خوردیم و نوشیدیم و اینقدر نشستیم تا یه آشنا ببینیم !

    آره مستر دارم.ولی بگو اسمش چیه شاید یه خلی از دوستام خریده باشه,ازش بگیرم.

    پاسخحذف
  14. مشخص شد ریشه ی فلجی از کجا بوده؟
    در عجم از قدرت تمرکز پسره.و حسی شدیدی که داشته.کلا به نظر میاد جزو نمونه های نایاب باشه.

    پاسخحذف
  15. گويا برادرمان مي خواسته سوال رياضي و فيزيك حل كند كه به تمركز احتياج داشته.

    هي بابا !
    نوشتم...

    پاسخحذف
  16. یه سوال... اونی که اون بالا به اسم آفتاب پرست کامنت گذاشته کیه؟ تو وبلاگش رفتم دیدم اسمش چرت و پرته!!! اون کیه که من نیستم؟
    راستی منم عکس رو نتونستم ببینم. اما خوش به حال دختره...

    پاسخحذف
  17. نظر لطفتونه از كامنتي كه براي ما گذاشته ايد
    ... راجع به اين پسره : والا فرزندان اين خاك همگي ارادت خاصي به وياگرا هاي ذهني دارند... شك نكن پسره وياگراي ذهني زده

    پاسخحذف
  18. الهی! نازی! بیمیرم،
    خب حق داشته بینوا! کجا بهتر از اون کافه!؟ اونم که شما همش تکون می خوردی!

    پاسخحذف
  19. الان عکس رو دیدم خیلی باحاله :)))

    پاسخحذف
  20. من اگه جای شما بودم علاوه بر اینکه حرکت دست ها رو قطع نمی کردم یه چند تا حرکت هیستریک دیگه هم بهش اضافه می کردم تا حسابی بهمون خوش بگذره، مثلا صندلی رو هی عقب و جلو می کردم تا تق تق پایش بخوره زمین و صدا بده و هی هم سرفه می کردم با صدای بلند و شایدم به هر کلمه ای که دوستم می گفت قاه قاه می خندیدم با صدای بلند... مگه کافه جای این چیزاس؟ برین پارک خوب !!!!

    پاسخحذف
  21. manam ye bari nesfe sooratam falaj shod,albate bayad beri doktor man fiziutorapi kardam ta dorost shod,rishash asabiye va ye virus

    پاسخحذف