سال ها پیش پدربزرگم بر اثر مرض قند مُرد .
قندش چهارصد و بیست و هفت واحد از حالت نرمال بالاتر بود / زمانی که در اتاق احیا بر تخت بیمارستان جان داد !
مادربزرگم بیشتر از مرگش متعجب قندش بود / می گفت غیر ممکن است !
ماه ها بود شیرینی ممنوع بود در خانه شان حتی در روابطشان .
فکر می کنم آن روزها مادر بزرگم شیرینی ِ مابینشان را نیز کنترل می کرد / این اواخر همه چیز تلخ بود آنجاها !
اراده کرده بود زنده اش نگه دارد / هر چند بـــــه زور!
بعدها در دفتر کار پدربزرگم سه جعبه ی شیرینی خامه یی یافتند و در کشوی میزش عکس زنی دیگر !
ازآن روز به بعد تمامی وسایلمان را می گردد حتی به دنبال یافتن بسته یی شکلات !
پ.ن / به صرف پدربزرگ/مادربزرگ بودنم خودسانسوری نکنید / هر چه دلتان خواست بنویسید!
قندش چهارصد و بیست و هفت واحد از حالت نرمال بالاتر بود / زمانی که در اتاق احیا بر تخت بیمارستان جان داد !
مادربزرگم بیشتر از مرگش متعجب قندش بود / می گفت غیر ممکن است !
ماه ها بود شیرینی ممنوع بود در خانه شان حتی در روابطشان .
فکر می کنم آن روزها مادر بزرگم شیرینی ِ مابینشان را نیز کنترل می کرد / این اواخر همه چیز تلخ بود آنجاها !
اراده کرده بود زنده اش نگه دارد / هر چند بـــــه زور!
بعدها در دفتر کار پدربزرگم سه جعبه ی شیرینی خامه یی یافتند و در کشوی میزش عکس زنی دیگر !
ازآن روز به بعد تمامی وسایلمان را می گردد حتی به دنبال یافتن بسته یی شکلات !
پ.ن / به صرف پدربزرگ/مادربزرگ بودنم خودسانسوری نکنید / هر چه دلتان خواست بنویسید!
پدر بزرگ شیرینی می خواسته. مادر بزرگ تلخ شده بوده.
پاسخحذفاین ماجرایِ شیرینیِ مابین دقیقن چیه؟
پاسخحذفاون یکی شیرینی دیگه بره چی ممنوع بود؟
پاسخحذفحالا خدابیامرز از زیاده روی تو این شیرینی مرد یا اون شیرینی؟!
پس یجورایی پدر بزرگ خودکشی کرد !
پاسخحذفجانا همه ی مردها چان اشان به سه چیز بسته است. غذا، قدرت و غرور.
پاسخحذفمادربزرگ ات با اینکه کارگاه قابلی است، سرنخ ماجرا را دیر پیدا کرد و سلطه ی ناشی از محبت اش سبب شد که فراموش کند پدربزرگ ات پیرمردی است که مرد است.
این داستانک را چه زیبا نوشتی، دوست اش داریم.
و عزیز دل، به صرفِ غلط است، به سِرفِ درست است.
صاحب عکسُ دیدین
پاسخحذفبنظرم علت مرگش شیرینی ما بین بوده
به هر حال روحش شاد
خیلی خوبه این پستت
پاسخحذف:))
پاسخحذفپدربزرگتان روحشان شاد ...
مادر بزرگی که در پی زنده نگه داشتن همسر بود و پدر بزرگی که در پی شیرینی :|
پاسخحذفاولن محشر بود
پاسخحذفمیگم نوشته هات روز به روز محشرتر میشه :) عالی...
دوم
کو لینک من؟؟
سوم دقیقن مشکل منم سانسوره
یعنی توی ختم هم خرما و حلوا ندادن ؟؟
پاسخحذفدوستی می گفت : عرض زندگی مهم تر از طولشه !
پاسخحذفمن هم تو اگه تو شرایط پدر بزرگت بودم همون کار رو می کردم ( منظورم شیرینیه نه چیز دیگه ای ! )
بخوری و بمیری بهتر از اینه که نخورده زندگی کنی
وبلاگتو سیو کردم سر فرصت برگردم بقیه پستاتو بخونم.
پاسخحذفاون قضیه بعد از ظهر نارنجی خیلی باحال بود...
پاسخحذفو اما در مورد شیرینی!
این روزها همه یه بسته شکلات تو کیفشونه!؟!
سلام...
پاسخحذفپس نتیجه می گیریم که هیچ شیرینی ای را نمی توان کنترل کرد.
پس ای مردم ایران. بیائید همگی شیرین باشیم.
لینکت کردم.
+ باشی.
مادربزرگ شیرینی اصلی که محبتش بود رو پنهان کرده بود
پاسخحذفمطلب فوق العاده ای بود
خیلی خوب بود. قشنگ تأثیر گذاشت ...
پاسخحذفچقدر سخت بوده برای مادربزرگتون، از هر دو جهت.
نشسته م همه نوشته هات رو از اول تا اخر خوندم !
پاسخحذفلینکت کردم!
وقتی کسی رو از چیزی محروم کنیم (شیرینی) اونوقت باید توی کشو ها و زیر تخت و خونه خالی و ...... دنبالش بگردیم ! چون مطمئنا پیداش میکنیم !
شاید پدربزرگ مرحومت به خاطر کمبود محبت فوت کرد ! نه قند زیاد !
ممنوعه زیباست
پاسخحذفشیرینی همونه که سراغ چیزی بری که مال تو نیست، دزدانه بری
پاسخحذفاین شیرینی همیشه تو کامت می مونه!
1. بيچاره مامان بزرگ كه به زور ميخواست زنده نگهش داره..
پاسخحذف2. به تلان : "صرف" درسته!!!
قضاوت سختیه.این که تقصیر مادربزرگ بوده که زیادی سخت گرفته یا تقصیر پدربزرگ که قدر این سخت گیری ها رو ندونسته و...
پاسخحذفعالی بود
پاسخحذفمتسفانه
یعنی میخوای بگی من از عنوان وبلاگ تو هم بی پرده تر مینویسمی جانا!!
پاسخحذف..
به بابا بزرگت میگن مررررررررررررد
ضمن تشکر از فورتونا، که نه ته پیاز است نه سر پیاز، از دوست جان خودم برای اشکال تراشی بی جا و بی موردم، عذر خواهی می کنم.
پاسخحذفو هرچند اهمیت ندارد، کارآگاهی را هم که نوشته ایم کارگاه، ببخشایید.
آره بعضی وقتا به خاطر ِ کار ِ بزرگترها و گذشتگانمون میریم زیر ِ ذره بین ...
پاسخحذفحالتون چطوره؟
پاسخحذفوقتی چیزی رو ممنوع کنی اشتیاق رو برای بدست اوردنش زیادتر میکنی ... ماجرای مادر بزرگ و پدر بزرگ هم همین بود
پاسخحذفراستی یادم رفته بود بگم
پاسخحذفچرا با اون عنوان لینکت کردم
با همون منطق خودت
کسی که خودش رو ارضا میکنه
بعدش میشه از خود راضی دیگه! ;)
راستی این بالایی منم!
پاسخحذفشاید هم عکس اون خانمه رو گذاشته بوده که مادربزرگت، بعد از دیدن اون یه مقدار از اندوهش کم شه. امیدوارم اینجوری بوده باشه. میشه مثل داستانا. یه پدر بزرگ فداکار.
پاسخحذفاصلا از این مردا خوشم نمیاد. ولی با یه عکس نمیتونم قضاوت کنم که پدر بزرگ تو هم از اوناییه که من خوشم نمیاد.
پاسخحذفبعد اون وقت شما عمو هستید یا عمه؟؟
پاسخحذفشیرینی و اینا دیگه از پدربزرگ مادربزرگا گذشته.
پاسخحذفجانا کجایی که سر مراسم خاکسپاری پدربزرگم ، یه سری میزدن تو سر خودشون و پدربزرگم رو " بابا " صدا می کردن ، همه گوز پیچ شده بودن ، البته توی شناسنامه پدربزرگم جا نبود که دیگه اسم همسر اضافه کنن ، یه کاغذ A4 ضمیمه کرده بودن به قسمت " نام همسر " . البته بنده خدا همیشه همسراش فوت می کردن و این هم نامردی نمی کرد بعدی رو رسمی می کرد گویا .
پاسخحذفبلاگت جالب بود .
پاسخحذفآدم میتونه باهاش عجین بشه
حالا خدا بیامرز معلوم نمی کنه به خاطره سه جعبه قندش کشیده بالا یا اون عکسه...
پاسخحذفخلاصه فقط می دونم کاراکترش رو دوست داشتم دمش گرم
به قول فیلم دیشب باباتو دیدم آیدا
پاسخحذفهمه یه یواشکی دارن
این که چرا شیرینی خامه ای چون دوست داشتنیه
و چرا زن دیگری
چون شاید بش اجازه می داده شیرینی باشه چه روی میز چه بینشون
شک انسان را نابود می کند
دم پدربزرگ شما گرم! خدا رحمتش کنه!
پاسخحذفfunny! so funny! hummm u got a blog? didnt know
پاسخحذف;-)
حتي شيريني ميانشان را هم كنترل ميكرد ...
پاسخحذفtame talkhe jodaE,gahi shirintar ast
پاسخحذفخداوند پدربزرگ را با شیرین خانوم محشور گرداند.
پاسخحذفچون گفتی که خود سانسوری نکنیم،به نظر من این مسئله اونقدرام که سایر دوستان گفتن پیچیده نیست!پدر بزرگ تو یه آدم نامرد خائن وشیکمو بوده و مادربزرگت یه مرد اسکل و عاشق! همین.
پاسخحذفدر هر صورت امیدوارم روح هر دوشون در آرامش باشه.
AMiN جان قضیه واسه من پیچیده نبود ولی اینکه تو نوشتی "مادربزرگت یه مرد اسکل و عاشق!" (بوده)، الان واسم خیلی پیچیده شد!
پاسخحذفbadha dar daftare karesh jabeye shirini peyda kardan tooye keshoye mizesh akse ye zan!ajab.
پاسخحذفچه پست آموزنده ای ... دوستش داشتم ... و نگران خودم شدم ...
پاسخحذف