فکر می کنم یکی از اولین کسایی که من و تو زندگی پیچونده مامانم بوده !
یادمه کوچولو بودم و فضول و شکمو / یکبار مهمون داشتیم و منم مطابق همیشه چهارچشمی بلعیده بودم همه رو !
خودمونیم از اون دختر بچه تخساااا که میگی بزنم تو دهنشون/ خلاصه
دیدم یکی از دخترای فامیل یک چیزه سفید گذاشت زیر لباسش و رفت تو توالت / منم فکر کردم پشمکه و می خواد تو توالت تنهایی بخورش / رفتم در توالت که آهای منم پشمک می خوام !!!
اونم بدبخت در و باز کرد و گفت هییییییییییییییییش / پشمک نیست / پریودم بیا ببین خوردنی نیست این .
منم که نفهمیدم... اما اسمش خوب یادم موند / رفتم سراغ مامانم که پریود یعنی چی ؟
مامانه بیچارم به چه دروغ هایی متوسل نشد که منو بپیچونه و منم سمج !
راستش اون موقع ها آخرش هم نفهمیدم چی بود دقیقا اما یادمه که مامانم حسابی بهم فهموند یک کلمه ی ممنوعه است و مبادا جایی بگم/ یه چیزی تو مایه های جیش و پی پی که دخترای خوب نمی گن !
پ.ن / این اولین مورد درک مفهوم حیا تو زندگیم بود / گرچه هیچ وقت با حیا نشدم !
پ.ن اول / هیچ وقت مامانم قضایای این چنین و واسم توضیح نداد هنوزم نمی فهمم چرا ؟ فکر کنم می دونست من قراره چی بشم !
پ.ن دوم / کلا مامان باباهای ایرانی تو این زمینه ها افتضاح عمل می کنن این همه سعی در نفهم نگه داشتن رو نمی فهمم آخرش که چی ؟
پ.ن سوم / وب لاگ داستان های نیم وجبی راجع به همین موضوع مطلبی نوشته بود که منو یاد این قضیه انداخت !
یادمه کوچولو بودم و فضول و شکمو / یکبار مهمون داشتیم و منم مطابق همیشه چهارچشمی بلعیده بودم همه رو !
خودمونیم از اون دختر بچه تخساااا که میگی بزنم تو دهنشون/ خلاصه
دیدم یکی از دخترای فامیل یک چیزه سفید گذاشت زیر لباسش و رفت تو توالت / منم فکر کردم پشمکه و می خواد تو توالت تنهایی بخورش / رفتم در توالت که آهای منم پشمک می خوام !!!
اونم بدبخت در و باز کرد و گفت هییییییییییییییییش / پشمک نیست / پریودم بیا ببین خوردنی نیست این .
منم که نفهمیدم... اما اسمش خوب یادم موند / رفتم سراغ مامانم که پریود یعنی چی ؟
مامانه بیچارم به چه دروغ هایی متوسل نشد که منو بپیچونه و منم سمج !
راستش اون موقع ها آخرش هم نفهمیدم چی بود دقیقا اما یادمه که مامانم حسابی بهم فهموند یک کلمه ی ممنوعه است و مبادا جایی بگم/ یه چیزی تو مایه های جیش و پی پی که دخترای خوب نمی گن !
پ.ن / این اولین مورد درک مفهوم حیا تو زندگیم بود / گرچه هیچ وقت با حیا نشدم !
پ.ن اول / هیچ وقت مامانم قضایای این چنین و واسم توضیح نداد هنوزم نمی فهمم چرا ؟ فکر کنم می دونست من قراره چی بشم !
پ.ن دوم / کلا مامان باباهای ایرانی تو این زمینه ها افتضاح عمل می کنن این همه سعی در نفهم نگه داشتن رو نمی فهمم آخرش که چی ؟
پ.ن سوم / وب لاگ داستان های نیم وجبی راجع به همین موضوع مطلبی نوشته بود که منو یاد این قضیه انداخت !
هاها فضول...
پاسخحذفاز این ممنوعه های الکی توی خانواده های ایرانی شاهکاره
پاسخحذفموافقم باهات راجع به پدر مادرها
پست آخر وبلاگمو از دست نده .
حالا اینی که گفتی، چی هست ؟ :دی
پاسخحذفهمه مشکلات از اینجا شروع می شه
پاسخحذفپشمک چیه؟
پاسخحذفپشم کوچک؟
به مرثا / کجای فضولی هامو دیدی !
پاسخحذفبه خودمم / حتما .
به badboy / یک چیزه خیلی بد جایی نگی ها !
به mimimal / دقیقا .
به مصطفی / یک چیزه سفید خوشمزه . نخوردی ؟
ای بابا تو اینتر نت سرچ میکردی
پاسخحذفعجب بچه حرف گوش نكني هستي تو ! مگه مامانت نگفت هيچ جا نگو هــــــــــــــــا ! :دي
پاسخحذفحالا هر چه قدر مامان بابات حرف نزدن تو حرف میزنیا.
پاسخحذفهیییسسسسس.
خوب عمو جان این حرفارو بذار به دخترت میگی. اینجا که نههه.
ماها هم که خوب نفهم بار اومدیم! خوب!
پاسخحذفهه! منم یادمه که همینطوری یه چیزایی شنیده بودم و یه بار تو خیابون بغل دست مامانم منتظر تاکسی بودیم داد زدم که مامان الان پروییدی؟ :)) ... قیافه مامانم شاهکار بود! یادم نمیره که هم خجالت داشت تو صورتش هم خنده ش گرفته بود از پرویید گفتن من :))
پاسخحذفراستش بعضی حرفها سخته گفتنش مثل توضیح رفتار شب عروسی به داداش کوچیکه وقتی زیاد هم وارد نباشه.
پاسخحذفتوضیحی که در مورد خودت دادی عالیه.یعنی اول فکر کردم خود ارضایی رو فقط به معنای کلمش مد نظرته ولی خوندم عالیه....
پاسخحذفدنبالت میکنم...
مرسی
:دی این ممنونعه ها رو منم تو بچه گی داشتم اما دوستاو کتابا نمی ذاشتن زیاد برم ممنوعه و چیز بمونه :دی
پاسخحذفالان که دیگه میدونی چی هست؟! یا هنوز در موقعیت پیچیدگی هستی؟
پاسخحذفکلاکامنت گذاشتن تو بلاگ اس÷ات واسم از مردن هم سخت تره.
پاسخحذفچند تا از مطالبتو خوندم.کامنتت رو هم جواب دادم.خیلی دلم میخواد با هم بیشتر رفت و امد وبلاگی داشته باشیم.اما مسئله ای که هست اینه که نمی دونم کی به روز میشی.....
این حکایت عدم اموزش توسط پدر مادر ها هم واقعا گاهی دردسر سازه.حداقل واسه من تو اولین رابطم که کلی دردسر ساز بود.
میگم
پاسخحذفمن یاد این افتادم:
یه روز یه پسر بچه از باباش میپرسه:بابایی من چه جوری بدنیا اومدم؟
بابائه هم میگه: پسر گلم یه فرشته ی مهربون تورو برای ما اورد!
پسره میگه:بابا یعنی کردن فایده نداره؟!
:))
=))
از اسم بلاگت خوشم اومد
پاسخحذف:دی
فقط بیا یه لطف بکن و قسمت نظرات بلاگفا رو بزار برای بلاگت
:-"
منم یه خاطره اینجوری دارم
پاسخحذفحوصله ندارم تعریف کنم
سلام عزیزم مرسی که به وبلاگم سر زدی... و ممنون بابت نظرت.
پاسخحذفمی دونی تو بدترین شرایطم می شه خوش بود. حتی میشه به مشکل خندید.:دی.
در مورد پستتم:
مادرها همیشه توی توضیح دادن این مسائل به بچه هاشون گیر میکنن. چون اصولا یه ترسی دارن
مادرا رو بدبختارو همه مي پيچونن ! از بقال محل تا بچه ها !!
پاسخحذفشنگول باشي
پاسخحذفجالب بود!
پاسخحذفقابل توجه دخترهاي خوب كه نبايد بخونن...!
تقصير از ما نيست...گناه قضيه بر دوش والديني است كه «اخلاق» را از نخستين ونگ نوزادي تا دمادم مرگ به ما حقنه كردند
پاسخحذفتقریبا همه ی نوشته هات رو خوندم
پاسخحذفجالب مینویسی
اون چیزی همم که توی "درباره من" نوشتی رو دوست داشتم. اگه نمیخوندمش احتمالا نگاهم یه ذره فرق میکرد.
به هر حال ممنون که به من سر زده بودی و باعث شدی که با اینجا آشنا بشم
:))
پاسخحذفواقعا این مامان بابای ایرانی میخوان بچه هاشون چه میدونم پاک و نجیب باشن اما گند میزنن
مثلا الان خود من ... یادمه چقدر مامانم مراقبم بود ولی چی شد ؟ بدتر شدم خواهر :دی
ممنونم عزيزم. خودم كه خيلي اميدوارم.
پاسخحذفمن يادمه بچه كه بودم اصلا تخس نبودم. اما بچه هاي تخس رو دوس دارم. دلم مي خواد بچه ام اين جوري باشه البته هيچ وقت هم هيچ چيز رو براش ممنوعه نمي كنم چون بيشتر كنجكاو ميشه و مي خواد بيشتر بدونه.
پست هاي ديگه ات رو در اسرع وقت مي خونم. از اين پستت كه خوشم اومد.
مي بوسمت
اینکه واقعن افتضاح عمل میکنن رو هستم! من هیچ چیز، تاکید میکنم هیچ چیزی در این زمینه ها که باید از مادرم یاد میگرفتم رو از اون یاد نگرفتم! و این خیلی غم انگیزه...
پاسخحذف:))
پاسخحذفعجب!
اما من یادمه مامانم همون دبستان که بودم ، واسم خیلی چیزا رو روشن کرد
بسی خنده شد به کاراکتر کودکی شما...
پاسخحذفو جالب اینه که هی اون می پیچونده و تو هم بیشتر بهش می پیچیدی
وای من اون اولا چه ابرو ریزیهایی میکردم بس که شلخته بودم
پاسخحذفبه عصرونه / منم همین طور . گندهای تاریخی زدم که نگو !
پاسخحذفممنون از نظرت . داستان نسل ما که پبچونده شد ... امیدوارم نسل بعدی که بچه های ما باشن ، آگاه تر تربیت بشن .
پاسخحذفاز وبلاگت خیلی خوشم اومده ... لینکت میکنم . خوشحال میشم توام منو لینک کنی ..
موفق و پیروز باشی
بیا ببین خوردنی نیست!
پاسخحذفچه حسی داشته تو اون لحظه طرف!
بدبخت
age midonestan taboo dorost kardan javab nemide khon va post va enhena va baramadegi dige vase hichkodom az adama cheshm haddaghegi nadasht.shayadam marda be khatere dashtan alat taboo dorost kadan ta zan hamishe mosle bemone.ketab jens dovome simon doeboer o hatman bekhon
پاسخحذفهمممممممم منم از حیا متنفرم...پستت جالب بود
پاسخحذفسیگاری بکش و خودت را از شر قید زیردامنی هایت رها کن....
به منم سر بزن
به طرز کاملا قابل پیش بینی این پستت بالاترین هیت(نظر) رو داره... نمی دونم باید مثبت تحلیلش کنم یا منفی ؟!
پاسخحذفالان دارم منم به این فکر می کنم که چقدر به حیا فکر می کنم... هیچی یا شایدم خیلی... ولی اکثر اوقات یه چیزیه بین این دوتا که به هیچی نزدیک تره!
يه چيز بامزه اينكه من تا چند سال نميدونستم كه نوار بهداشتي چسب داره و بايد چسبشو بكني . سال اول دانشگاه بودم كه ديدم يكي از دوستام وقتي رفت دستشويي براي تعويض نوار گفت نميدونم چسبش چرا كنده شده و من بعدا كه تحقيق كردم ديدم اي داد و بيداد ........... اينم اندر مزاياي توضيح ندادن مادرا واسه بچه هاشون
پاسخحذفاخر نسل ما با حیا شد یا بی حیا؟
پاسخحذف:-؟؟
حالا خودت چی در اومدی از کار ؟
پاسخحذفبا اینکه این چیزا رو الان فهمیدی چه کاره شدی از اونهای خوب ؟ یا از کسانی که همیشه با کسای دیگر هست ؟