۱۳۹۰ مرداد ۲۹, شنبه

بابا آمد
بابا با آن مرد آمد
و آن مرد کلی بدبختی و دریدگی و درب‌دری و دل تنگی توی ِ‌کیسه اش بود / برای همه / اندازه تک تک مان
ای کاش بابا و آن مرد می رفتند
و بعد از همان اول یک بابای دیگر می آمد با عمراز دست رفته ی همه مان
با همه ی آرزوها ی کوچک و بزرگمان
با همه ی دوست های ِ قدیمی و جمع های ِ کوچک خوشحالمان و
و بعدش دیگر همه می آمدند و هیچ کس هیج جا نمی رفت !

۱ نظر:

  1. ای کاش یه روز بیاد که تو دل کسی هیچ ای کاشی نمونده باشه .

    پاسخحذف