۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۴, شنبه

بدترین سال تحصیلیم پیش دانشگاهی بود / همه ی کلاس ها و کل مدرسه رو می پیچوندم / هیچی حالیم نبود / بابا مامانم نمی دونستن / اون موقع ها هنوز بابام بهم اعتقاد داشت / فکر می کرد یه روز آدم ِ خاصی میشم / امتحانای ترم اول شد / فیزیک اولیش بود / رفتم سر جلسه هر چی بلد بودم رو نوشتم / کلی زور زدم و تهش شد هشت نمره ! اولین درس زندگیم رو با نمره هشت افتادم ! خیلی افتادن واسم مهم نبود / خیلی دوست هایی که رتبه شون شد سیزده هم واسم مهم نبود / مهم بابام بود و اعتقادش به من / حس بدی داشتم از اینکه برم تو روش بگم من و ببین هیچ گهی نشدم !
نمره ها مو گرفتم و با یکی از دوستام رفتیم خونه ی یکی از بچه ها / دیدیم کف اتاق نشسته / داغون / خون دماغ بود / رفته بود مغاره ی دوست پسرش که از اون عوضی های روزگار بود / در رو بسته بودن / نشسته بودن کف مغازه / پشت پیشخون ، یکی دیده بود / زنگ زده پلیس ، گرفته بودنشون / اونجا داداشش اومده بود و زده بود تو دماغش هنوزم خون می اومد / روی زمین نشسته بود و ناخن هاش و لاک می زد و دماغش رو پاک می کرد / می گفت اومدم خونه خودم رو کوبیدم به درو دیوار و موهام و کندم که دست از سرم بردارن / راست می گفت موهاش و کنده بود !!
چند تا اهنگ خوب تو کامپیوترش داشت / اون موقع فلش هنوز باب نبود / مجبور شدم کِیس شو بردارم و بزنم زیر بغلم و سه تا خیابون رو برم بالا و بیام پایین تا یه جایی پیدا کنم که واسم کپی شون کنه / برگشتم درِ خونه شون داداش اومده بود / یه جوری نگام  کرد که یعنی غلط کردی کِیس کامپیتر ما رو بردی بیرون ! برگشتم خونه با یه سی دی و انگشتی که پاره شد بود از سنگینی ِ ! رفتم تو اتاقم و تا صبح آهنگ گوش دادم و با خودم کلنجار رفتم / آخرش صبح شد / بابام تو آشپزخونه نشسته بود / خایه ها مو جمع کردم / یه بار دیگه آهنگ رو گوش دادم و رفتم جلوش وایسادم طوری که خیلی چشاشو نبینم / گفتم من اُفتـــادم ! 

۶ نظر:

  1. بدترین لحظات وقتیه که بخوای کار اشتباهیو که انجام دادی به پدر مادرت بگی کار اشتباه افتادن تو درس کلی چیز دیگه که تقصیر خودت حتی نیست ولی نا امیدشون میکنه
    اون موقع هیچ وقت بابام منو نزد ولی دوست داشتم منم مثل بقیه کتک میخوردم ولی ,,,

    پاسخحذف
  2. چه رشته ای بودی وچه درسی روافتادی؟
    الان چه رشته ای می خونی؟

    پاسخحذف
  3. http://ruzegaran.persianblog.ir/tag/امتحان_ریاضی

    پاسخحذف
  4. امروز میخواستم یک مساله ای که باید خیلی وقت می گفتمو به بابام بگم ولی بازم نشد شاید اون چیزیو که میگفتی ندارم.

    پاسخحذف
  5. هنوز نگفتم نمیدونم
    فردا حتما باید بگم
    انگار که می خوام خبر قتلو بدم.

    پاسخحذف