اسمش گلناز بود / بهش می گفتن عمه گلی / واسه همین منم بهش می گفتم عمه گلی / سی و چند سال بیشتر سن نداشت / دختر بزرگ خانواده بود و برادرهاش از خودش بزرگتر بودن و سه تا خواهر کوچیکتر از خودش هم داشت !
معمولی بود / سنتی بود / از اونایی که خانواده و جامعه همه چیزشون و گرفته / همه جوره تسلیمش کرده بودن / اما خیلی مهربون بود / ازدواج نکرده بود / خواهرهاش هم به خاطر اینکه گلی خواهر بزرگتر بود مجرد مونده بودن !
یه چند وقتی بی رمق شده بود / بعد معلوم شد تو سینه اش توده داره / سرطان سینه بود / یه سینه شو کامل برداشتن ! موهاش مشکی بود / همه اش ریخت ! چند وقت بعد متوجه یه توده مشابه تو سرش شدن / عمل کرد / بینایی یه چشم شو از دست داد ! /
توده ی سینه اش باز رشد کرد و دیگه داشت می مرد / روز اخر تو بیمارستان از خواهراش به خاطرمجرد موندن شون حلالیت خواسته بود / می گفتن چند ماه بوده خودش رو نگاه نمی کرده تو آینه / واسه بار اخر خودش رو نگاه می کنه و دو ساعت بعد تو بیمارستان بی هیچ تعلقی از دنیا ، فقط با یه اسم عمه گُلی می میره !
بعد از مردنش تمام نگرانی داداش ها و باباش دلیل مرگش بود / خونواده اش عیب می دونستن بگن سرطان سینه داشته به همه یه چیز دیگه گفتن.
یه سال گذشته و دو تا از خواهراش ازدواج کردن و یه دونه شون مونده / باباش اون روز تو سالگرد فوتش می گفت / همینه که میگن هیچ کار خدا بی حکمت نیست !!!
معمولی بود / سنتی بود / از اونایی که خانواده و جامعه همه چیزشون و گرفته / همه جوره تسلیمش کرده بودن / اما خیلی مهربون بود / ازدواج نکرده بود / خواهرهاش هم به خاطر اینکه گلی خواهر بزرگتر بود مجرد مونده بودن !
یه چند وقتی بی رمق شده بود / بعد معلوم شد تو سینه اش توده داره / سرطان سینه بود / یه سینه شو کامل برداشتن ! موهاش مشکی بود / همه اش ریخت ! چند وقت بعد متوجه یه توده مشابه تو سرش شدن / عمل کرد / بینایی یه چشم شو از دست داد ! /
توده ی سینه اش باز رشد کرد و دیگه داشت می مرد / روز اخر تو بیمارستان از خواهراش به خاطرمجرد موندن شون حلالیت خواسته بود / می گفتن چند ماه بوده خودش رو نگاه نمی کرده تو آینه / واسه بار اخر خودش رو نگاه می کنه و دو ساعت بعد تو بیمارستان بی هیچ تعلقی از دنیا ، فقط با یه اسم عمه گُلی می میره !
بعد از مردنش تمام نگرانی داداش ها و باباش دلیل مرگش بود / خونواده اش عیب می دونستن بگن سرطان سینه داشته به همه یه چیز دیگه گفتن.
یه سال گذشته و دو تا از خواهراش ازدواج کردن و یه دونه شون مونده / باباش اون روز تو سالگرد فوتش می گفت / همینه که میگن هیچ کار خدا بی حکمت نیست !!!
یعنی چی یعنی باید میمرد تا خواهراش ازدواج کنن ؟ این یعنی حکمت !!!!!!
پاسخحذفبعضی وقتا دلم برا خدا می سوزه! بیچاره خدا و حکمتش! (در ضمن به عنوان یه مرد، از این جامعه مردسالار جدن متأسفم!)
پاسخحذفخدای من یعنی این همه منتظر مرگ ِ این بودند واسه شوهر کردند
پاسخحذف:( بیچاره
واقعا حقیقتی بود که به آدم سیلی میزنه!
پاسخحذفمن اگه خدا بودم میدونستم با باباش چیکار کنم.
پاسخحذفحیییف...
ببینم اینجا خدا چی کاره بود که بخواد حکمتش باشه
پاسخحذفای بابا
پاسخحذفامان از این مردم ساده اندیش و کوته فکر...
حکمت خدا در این بوده که اون پدر هیچوقت معنای حکمت رو نفهمه
پاسخحذفاخه طفلی خدا بیمرزدش
پاسخحذفای گِل بگیرم در اون دهنی رو که حماقت رو حکمت خدا میخونه ...
پاسخحذفدرگیرم کرده این نوشتت
دلم گرفته
اشکم هم شاید...
سلام
پاسخحذفامروز با بلاگتون آشنا شدم
از ابتدای این مطلب خیلی خوشم اومد
اگه اجازه بدین سبک شروعش رو یه جا استفاده کنم
ممنون از مطالبتون
چه خوب كه گلي از دست اين فاميل ناجور خلاص شد.
پاسخحذفمردک عقب مونده اعصاب خرد کن.
پاسخحذفسلام ...
پاسخحذفبه نظرم خودم هیچ وقت جسارت این رو ندارم که یه همچین عنوانی برای بلاگم انتخاب کنم ... عنوان جالبیه ...
...
میدونی توی سبک نوشتت (سبکی که باعث میشه آدم از آدم بودن خودش بدش بیاد!) مطلب زیاد خوندم ... ختنه دختران ، ازدواج پیرمردها با دخترهای 9 ساله و خیلی مطالب دیگه از قبیل ... فقط یه جمله توی ذهنم میاد توی این جور مواقع ... توی دنیای احمق ها ، همه ی احمقها عاقل و عاقل تنها احمق به حساب میاد ...
بلاهت...
پاسخحذفگلی تو آیینه چه تصویری دید که پدر از درک اون عاجزه
پاسخحذفموندم اگه این اصطلاح حکمتی داره نبود ما چه میکردیم...
پاسخحذفهمینه که میگن هیچ کار خدا بی حکمت نیست !!!!!!!
سلام
پاسخحذف( درس اخلاق حاج آقا هالیوود در باب هنر اروتيك ! )
(عمامه هایی که امانت اند !)
( ببخشید ! شما عاشقید ؟ )
( ما تبهکارتریم یا ف.ا.ح.ش.ه ها ؟؟ )
...
با كمال افتخار دعوتيد !