۱۳۸۹ شهریور ۱۲, جمعه

بوی ِ جوی ِ تو

یک پیر مرد و پیر زن این ور خیابون ایستادن / هر دوشون خیلی پیرن / خیلی تا شدن / خیلی خسته ان / می خوان از خیابون رد بشن ! پیر مرد جلوتر میره / به هر زوری که هست عصا زنان میره اون سمت خیابون / پیرزن ِ این سمت تنها می مونه / نمی تونه رد بشه !
پیر مرده اون ور خیابون مونده بود پیرزنه این ور / یه ده دقیقه یی همین جوری یکی این ور یکی اون ور/ هیچکی هم نبود / هیچکی هم ندید / هیچکی هم کاری نداشت .
تا اینکه یه پسره اومد و پیرزنه رو گذاشت رو دوشش و بردش اون ور خیابون پیش ِ پیرمرد ! پیرمرد از پسره تشکر نکرد / حتی نگفت خدا خیرت بده جوون / با عصاش زد تو سر پسره که زن منو بزار زمین / چرا به زن من دست زدی !
پیرزنه اما ، اون بالا رو دوش ِ پسره خوشحال بود / رو دوش پسره مونده بود انگار عجله یی واسه پایین اومدن هم نداشت / میشد برق چشماش و از پشت عینکش دید ! پسره هم هی به پیرمرد ِ  می گفت پدر خانمت جای مادرمه / یکم هم خنده اش گرفته بود به این وضع !
آخرش اینکه الان چند روزی هست که پیرزنه هر روز غروب میاد همون جا / کمی لب جوی کنار خیابون می شینه بعدش پسره میاد با لبخند  رو دوش می گیرش می بره اون سمت خیابون / بعد پیر زنه میره خونه !
پسره شاگرد مغازه ی سبز فروشی ِ این سمت خیابونه  ! 

۱۵ نظر:

  1. چقدر بامزه بود
    کلی خندیدم:)
    پیرزنه عاشق شده:)))
    الهههههههههههههی:)))

    پاسخحذف
  2. عجب پیرزنم نشدیم..... خوشبحال پیزنه... یا خوشبحال پسره؟

    پاسخحذف
  3. پس از این به بعد هر پیر زنی رو که لب خیابون دیدم میرم زیر دو خمش رو می گیرم میارمش روی کولم بعد میبرمش اونور خیابون میذارمش زمین

    پاسخحذف
  4. خب سه سوال! این پیر زنه چه جوری میومده این ور خیابون که منتظر پسره بشه که ببرتش اون ور خیابون!؟ :D

    پاسخحذف
  5. عجب روزگاریست نازنین ...

    پاسخحذف
  6. تازه با بلاگت آشنا شدم ...
    چقدر نوشته هاتو دوس دارم ... عالی مس نویسی :)

    پاسخحذف
  7. "


    بر کاغذ بلند خیابان

    هر مرد جمله ایست

    زن جمله یی است

    « نیز »

    بر کاغذ بلند خیابان .

    در شهر ما، یک آبجو

    یک قهوه

    یک سلام

    - چون واژه های ربط -

    دنیای جمله های پیشین را

    پیوند می زند .



    آوند های آجری جوی

    از کوچه های تنگ گل آلود

    « آمیب های خواب رضایت را »

    در خانه های مردم بیمار می برد .



    لیوان من ،

    لیوان تو ،

    لیوان او ،

    سرشار - چون همیشه - ز آمیب های خواب ...

    در کافه ، ما به یاد کسی باده می زنیم :

    دنگ .

    دنگ .

    نوش .

    نوش .

    نوش.



    در نیمه های شب

    بر کاغذ بلند خیابان

    یک جمله نقش بست .



    تیر بلند برق که بیدار مانده است

    با واژه ی پلید طناب ربط

    مفهوم جمله را

    با روزهای خالی

    پیوند می زند .




    "
    فرخ تمیمی

    پاسخحذف
  8. همه رو برق میگیره .... این بد بخت رو ننه ادیسون !!!

    پاسخحذف
  9. يه دنيا شرمنده به خدا
    كلي جك قديمي اومد تو ذهنم

    پاسخحذف
  10. پست بالایی رو که خوندم یه جورایی ویران شدم... خوب شد اینو خوندم که بغضم بره پایین تر

    پاسخحذف