۱۳۹۱ اسفند ۲, چهارشنبه

 زندگی گاهی کاری می‌کند باور کنید قرار است پارچه‌یی باشید برای لباس عروس نه کمتر، بعد یک‌هو باورتان که شد قرارهای خوب در انتظارتان است و لیاقتش را دارید تِقی می‌کوبدتان به زمین می‌دردتان از وسط، یک قسمتی‌تان را می‌کند روتختی این‌ور اتاق و آن یکی قسمت ‌دیگرتان را رومبلی آن‌طرف دیگر بعد هم می‌نشیند به تماشایتان می‌خندد توی صورتتان و می‌گوید هه‌هه وضعیتت همین است به هیچ جا نرسیدن و ته تهش کهنه‌ی اشپزخانه شدن. و حس ادمی که قرار بود پارچه یی باشد برای لباس عروس سقوط می کند به دستمالی گوشه ی آشپزخانه حالا نه اینکه حس کهنه‌ی آشپرخانه برای خودش محترم نباشد و نه اینکه حس ِ بودن لباس عروس برای یک شب، افتخار خاصی در پسش باشد نه، فقط نکته همان سقوط حس ادم‌هاست، از بالا کشیده شدن‌شان پایین اینکه یک عمر ذهنیت چیزی درونت پرورانده شده باشد و بعد همه چیز برعکس پیش برود و گاهی حتی به هیچ‌سو پیش نرود. همیشه سقوط است که ادم را نابود می کند که از کجا به کجا رسید و می توانست نرسد و چراهای زیاد بعدش.

۳ نظر:

  1. یک حالت ظریفی دارد پارچه بودن. اینکه با پارچهء روتختی اگر لباس عروس بدوزی اصل ماجرا چندان تغییر نمیکند. کسی گول نمیخورد. نه احترامی کسب میشود، نه ذوق زدگی زایدالوصفی. انگار به تویی که لیاقتش را نداشته ای دکترای افتخار بدهند. حالا هم خودت میدانی لیاقت نداشتی، هم دیگران میبینند که در حد و اندازه اش نیستی. انگار جلوی پیکان آرم بنز را آویزان کنی. انگار دمپایی حمام بپوشی و کنارش با ماژیک ستارهء آل استار بکشی. اگر قاب دستمال باشی، کهنه گرد گیری، روتختی، رومبلی، و اگر کسی بیاید و تورا لباس عروس کند، تو هنوز همان قاب دستمالی! تو شده ای لباس عروسی که عروس اکراه دارد برای پوشیدنت و داماد و برای بوییدنت.

    پاسخحذف
  2. چرا این نوشته‌های تو این روزا این همه وصف حال من زخم خورده و خرابه؟!!

    پاسخحذف
  3. هر چی بیشتر می خونمش بیشتر سوال برام پیش میاد که نکنه الان من فقط اینکه من پارچه لباس عروسم باور خودمه فقط یا واقعا هست؟
    نمی دونم ولی امیدوارم باور آدم راجع به خودش جوری شکل بگیره که نه اینکه زندگی بکنتش لباس عروس یا اینکه بکنتش دستمال آشپزخونه عوضش نکنه، حتی اگه قاب دستمال شد تو یه دوره ای بکشه خودشو بیرون و بدونه می تونه چیز دیگه ای باشه!

    پاسخحذف