۱۳۹۱ بهمن ۲۶, پنجشنبه

به بحث ولنتاین حالا چه نسخه‌ی ایرانیش یا همین حالت معمولش و حرکات مشابهش کاری ندارم/ نظر خاصی هم ندارم راجع بهشان، فقط اینکه روزی مثل ولنتاین همان قدر که برق شادی در چشمان بعضی‌های دیگر می‌اندازد و برایش مهیج و منتظرند، به همان اندازه یاد تنهایی را به یاد ِ ادم‌های دیگر، بعضی‌ها توی مغازه وول می‌خورند و شکلات به دست و هدفمند این‌سو ان‌سو می‌دوند و تدارک می‌ببیند و خیلی‌های دیگر ساکت توی مترو دارند به کسی که داشته‌اند و ندارند فکر می‌کنند یا شاید هم آدم جدیدی که ممکن است سال بعد باشد و این وسط یه عده‌ی زیادی هم هستند که تمام روز را، بی ‌تفاوت، به همه فقط نگاه می‌کنند، برمی گردند خانه، ممکن است عصر جمعه نباشد یا غروب یکشنبه اما همه‌چیز همان جوری دل‌گیر است برایشان. ممکن است بروند جلوی آینه بایستند و مثلا ساعت 7:54 باشد و ببینند تخت‌شان خالی‌ست اتاق خالی‌ست هوا ابری باشد و از پس آینه فقط دیوار اتاق‌شان معلوم باشد و خودشان که بدجوری یادشان امده تنهایند و همین. بعد بروند یک چیزی بخورند شاید تنهایی فیلمی ببینند و تهش تنهایی بخوابند تا فردا که فلان روز تمام شده باشد.

۱ نظر:

  1. یکی میگفت اگه فکر میکنی تو نره خر توی ولنتاین بخاطر تنها بودن خیلی بهت فشار میاد برو یه نگاه به اون بچه ای بنداز که تو مدرسه اس و روز پدر میشه و پدر نداره، یا روز مادر میشه و مادر نداره... خب من همینجا به اونی که اینو میگفت میگم برو درت رو بذار کون گلابی! احتمالا اون موقع که داشته اینو میگفته یکیو تو زندگیش داشته. وگرنه هرچیزی رو با هرچیزی مقایسه نمیکرد.

    پاسخحذف