۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه

کمی آن طرف تر او نشسته است !

چند سال پیش یک باردر راه برگشت به خانه ، سوار ِ اتوبوس / دوستم عاشق دخترک صندلی ِ بغل دستمان شد و از همان ابتدا که دخترک را دید عقل و هوش و حواسش بد جوری پرید خلاصه اینکه دل ِ دوست ما  ، بین ردیف ِ صندلی های اتوبوس با دخترک  گیر کرد !
دوست ِ تازه مرد شده و دل داده ی ِ ما هر کاری که بلد بود کرد تا دخترک رویش را یک کمی این ور تر برگرداند و حرف که نه لاقل لبخندی بزند به چهره اش / نشد ، دخترک پکر تر از این حرف ها روی صندلی اش وا رفته  بود و یک جایی وسط افکارش غرق ِ غرق بود شاید هم مدلش از آن بداخلاق های روزگار بود نمی دانم !
خلاصه اینکه هوا سرد بود و نم نمی هم باران می آمد و دوست ما  یک نیم نگاهی به دخترک می انداخت و یک نگاهی به جاده / بعدش هم به کل شروع کرد به شمردن چراغ برق های کنار ِ مسیر ! شب شد / نیمه های شب شد / دخترک خوابید ، من هم خوابم برد/ راننده ی اتوبوس از آن اهنگ های قدیمی ِ کامیونی گذاشته بود که یک آقای سبیل کلفتی تویشان برای معشوقه اش می خواند / معشوقه یی که پیرهن صورتی تنش است / مضمون آهنگ یک چیزی بود توی مایه های پیرهن صورتی دل من و بردی و دوست من غمگین روی صندلی همچنان می شمرد / تا اخر مسیر شد هفتصد تایی تیر چراغ برق !
آخرش اینکه موقع پیاده شدن روی جلد ِ دفترش با ماژیک ِ دو سر پهن توی جیبش نوشت : یک نگاهی به بغل دستتان بیاندازید شاید کسی نشسته باشد که هفتصد تا تیر چراغ برق آن هم روشنش را تمام مدت شمرده است / شاید بغل دستیتان تمام جاده عاشقتان بوده / بعدش هم دفتر را گذاشت روی صندلی دخترک که هنوز درست و حسابی از خواب بیدار نشده بود و رفت !

۳۶ نظر:

  1. یعنی احتمالن تا مدت ها هرچی تیر چراغ برق می دیده یاد این ماجرا می افتاده؟!

    پاسخحذف
  2. چه عشق زودگذری..حتی نماند که نتیجه را ببیند

    پاسخحذف
  3. محشری تو
    چقد خوشم اومد از این نوشته

    پاسخحذف
  4. یاد یه ماجرایی افتادم که سرش عذاب وجدان دارم. اونهم همینطور توی اتوبوس اتفاق افتاد. من بدون هیچ واکنشی به نگاه قفل شده ی یک دختر درتمام مسیر، آخر مسیر پیاده شدم و راهم و کشیدم و رفتم. یادداشتی در کار نبود، ولی احساس ناجور ِ اون بی محلی ام هنوز مونده برام.

    پاسخحذف
  5. این قصه برای کوتاهی اش عالیه. شاید اگه ادامه پیدا می کرد دیگه یه داستان عادی بود. شایدم من انقدر بدبین شدم!

    پاسخحذف
  6. این اتوبوسم ماجراهای خاص خودشو داره...اون دخترکم شاید داشت چراغ های برق را میشمرد تا یکی برگردد.......دنیا همینه

    پاسخحذف
  7. جالب بود. دخترك منو ياد خودم انداخت...

    پاسخحذف
  8. یاد این شعر افتادم
    "من دوست داشتم
    تو نفرت !
    شباهت ما همین بود ."
    در کل چیزی بود بس خفن .

    پاسخحذف
  9. زندگی همیشه در حال گرفتن چیزایی که دوستشون داریم

    پاسخحذف
  10. "
    I took my love down to Violet Hill
    There we sat in snow
    All that time she was silent still

    "

    پاسخحذف
  11. جواب دختر : آقای محترم اگر فاصله ی هر تیر برق تا تیر بعدی حداکثر 20 متر باشد شما تنها 14 کیلومتر مشغول شمردن تیرها بوده اید و اگر اتوبوس با سرعت 80 کیلومتر بر ساعت حرکت کرده باشد شما فقط 10 دقیقه تیرهای برق را شمرده اید پس لطفا منت بر من نگذارید که تمام مدت تیرها را شمرده اید .

    با احترام

    پاسخحذف
  12. عاشق عاشقیت این سبکیم
    رفتی و چرا دلمو نبردی

    پاسخحذف
  13. کسی فرصت شمردن آن همه چراغ را نداشت / کسی یارای دیدن تمام آن همه حوالی را / بیا برای شمعی که روشن است/ کبریت کشیده باشیم ..
    -
    درود بیکران

    پاسخحذف
  14. درود

    جانا دل ما رو هم بردی که..

    خفن بود در حد تیم ملی برزیل! یا شاید هم اسپانیا .. نمیدونم! ولی در کل زیبا بود

    ممنونم که آمدید [گل]

    پاسخحذف
  15. چه اسم وبلاگت باحاله....
    در مورد دخترک هم خوب کاری کرد نگاه نکرد...
    اگه تو اتوبوس بخواد به هر طرف نگاه کنه که دیگه بیچاره به مقصد نمیرسه:)

    پاسخحذف
  16. آقا جان تو كه اينهمه تير چراغ برق شمردي ، يك كلمه ميگفتي "دوست دارم ". بعد قضيه كلن فرق ميكرد ديگه!

    پاسخحذف
  17. شاید اون دختره خودش گیر عشق یکی دیگه بوده که اونقده پکر بوده! احتمالا اگه توجه هم می کرده چندان فرقی نمی کرده پایان ماجرا.
    بیشتر اوقات اینجوریه : من عاشقِ تو و تو عاشقِ دیگری و دیگری با یارِ دیگری !

    پاسخحذف
  18. عجب دوست رمانتیکی ولی اگه خیلیهای دیگه جاش بودن فقط یه شماره مینوشتن.
    و من لذت بردم ازین تفاوت

    پاسخحذف
  19. با سلام
    اینجانب دانشجوی دوره کارشناسی رشته روانشناسی بالینی دانشگاه علامه طباطبایی هستم و برای تکمیل پایان نامه ام نیازمند تکمیل پرسشنامه هایم توسط دانشجویان دانشگاه های شهر تهران هستم. موضوع پژوهش من بررسی رابطه بین ابعاد عشق و تعدادی از ویژگی های فردی می باشد و برای پرکردن پرسشنامه ها حداقل شرط لازم این است که آزمودنی هم اکنون داری رابطه عاشقانه با شخصی دیگر و یا افکار عاشقانه درباره شخصی دیگر باشد. لازم به توجه است که نمونه من بایستی از دانشجویان دانشگاه های تهران باشد ولی شرکت تمامی دانشجویان کشور در این پژوهش مجاز است وجواب آزمون به آنها داده خواهد شد. در پایان خواهشمند است فیلد مربوط به دانشگاه را بدرستی پر کنید تا در انتخاب اعضای نمونه پژوهش دچار اشتباه نشویم.
    برای شرکت در آزمون آدرس زیر را در مرورگر خود کپی کنید و کلید اینتر را فشار دهید.
    Azmoon.freei.me
    از مسئول وبلاگ خواهشمندم برای اعتلا و پیشرفت سطح علمی جامعه این آگهی را حذف نکند تا سایر بازدیدکنندگان هم در صورت تمایل بتوانند شرکت کنند.
    با سپاس

    پاسخحذف
  20. جالب بود و دوست داشتنی... خیلی

    و البته یاد سال های دور و جاده و اتوبوس افتادیم... شدید

    پاسخحذف
  21. همون بهتر که تموم ش و ادامه پیدا نکرد و چیز خاصی بینشون بوجود نیومد...وگرنه داستان همان داستان قدیم میشد...اینجور چیزها رو زیلد تجربه کردم!(دیدم یعنی!)

    پاسخحذف
  22. آدم دلش میخواست داستانت یه جور دیگه تموم بشه ... یا حداقل ادامه میداشت .همیشه حرفهای جامونده حس آدم رو خیلی تکون میده

    پاسخحذف
  23. جالب بود ، یاد آهنگ you're beautiful جیمز بلانت افتادم..

    پاسخحذف
  24. جهت اطلاع :
    آهنگ زیبای پیرهن صورتی دل منو بردی ، از آقای احمد آزاد هستش، از قضا ایشون سبیل هم نمیذارن ...
    خداوند شما و ایشان را برای اسلام و مسلمین حفظ کناد

    پاسخحذف
  25. حضرتش در جای دیگری می فرمایند:
    اونا که قلب منو می لرزونن ... دخترای مو مشکی ایرونن

    پاسخحذف
  26. من اشتباه کردم .... این ترانه رو خیلی قبلترش حضرت ایرج اجرا فرموده اند (که البته ایشون هم سبیلو نیستند) ... اینجا میشه همخوانی ایشون با احمد آزاد رو دید http://www.youtube.com/watch?v=hr1W28LnJF0

    پاسخحذف
  27. یک نگاهی به بغل دستتان بیاندازید شاید کسی نشسته باشد که هفتصد تا تیر چراغ برق آن هم روشنش را تمام مدت شمرده است / شاید بغل دستیتان تمام جاده عاشقتان بوده / بعدش هم دفتر را گذاشت روی صندلی دخترک که هنوز درست و حسابی از خواب بیدار نشده بود و رفت !

    میدونی چه اتفاقی می افته ! دوتا آدم دیگه هیچ وقت عدد هفتصد رو یادشون نمیره !

    پاسخحذف
  28. شاید اونهم داشت تیر چراغ برق رو برای دیگری می شمرد.

    rahabanoo.blogspot.com

    پاسخحذف
  29. یکی میگه عشق سو تفاهمیه بین 2 احمق
    بعضی وقتی فکر میکنم شاید واقعا همینطور باشه
    www.salvador.crinsa@yahoo.com

    پاسخحذف