بعضی روزها عجیب شروع می شوند ، درهم و برهم ادامه پیدا می کنند و آخر شب رسوا شده ات را تحویل تخت خواب می دهند!
اول صبح - آزمایشگاه خون / پسر و دختر جوانی که قرار است عروس و داماد شوند آمده اند برای آزمایش ِ خون / دخترک آزمایشش را می دهد / پسر همراهش دو متری قد و صد کیلویی وزن دارد اما از آزمایش می ترسد دو بار به بدبختی سوزنش می زنند رگش پیدا نمی شود / روی صندلی از حال می رود / آب پرتغال می آورد برایش بنده خدا از حال رفته که رفته / مادر زنش از همان اول شک کرده است انگار هی در گوش ِ دخترش می گوید این چرا غش کرده نکنه معتاده !! / دخترک هم هر سه ثانیه یک بار می گفت اِاا مامان !
ساعت ده صبح - آرایشگاه / خانمی روی صندلی نسشته آرایشگر دارد موهایش را بنفش می کند / بچه اش دو ساله اش پایین پایش وُول می خورد و بهانه می گیرد / تلفنش زنگ می زند / در یک لحظه می پرد بچه اش را بغل می کند و سینه اش را می چپاند توی دهنش که ساکت بماند ، با آن یکی دستش گوشی اش را جواب می دهد ، شوهرش است وشروع می کند به حرف زدن / آرایشگر همچنان دارد موهایش را رنگ می زند ! حدودا شیش تا کار را همزمان با هم پیش می برد / بچه اش توی بغل ، سینه اش در دهن بچه ، یک دستش به تلفن ،آن یکی به آینه و موهایش ، حواسش هم چیزی آن وسط ها ! متعجب می مانم ار این همه تمرکز و خلاقیت !
ساعت دوازده ظهر- پشت چراغ قرمز / تلفنم زنگ می خورد از فلان جا زنگ زده اند به من و می گویند شما طرح روی نوار ِ دستمال توالت هم طراحی می کنید ؟!!!
ساعت دو ظهر - توی ماشین در حال حرکت / پسری نمی دانم چند ساله زیر نور آفتاب در حال مُردن است از گرما / جلویش می ایستم می گوییم آقا من فلان مسیر می روم اگر مسیر شما هم می خورد بیایید سوار شوید هوا داغ است / می گویید ممنون عمدا ایستاده ام توی گرما می خواهم یکم آفتاب بگیرم !!!!!
ساعت دو نیم بعدظهر - خانه / به مادرم می گوییم خواستم یه نفر را سوار کنم از بس که هوا گرم بود ، گفت دارد آفتاب می گیرد آن هم گوشه ی اتوبان / مادرم نه می خندد نه تعجب می کند / داد می زند اگه سوار می شد و می دزدیدت چه کار می کردی ها ؟ تو آدم بشو نیستی دختر / فحشم می دهد و می گوید گندت بزنند با این تریپ فکرهای عامه پسندانه ات !
ساعت پنج بعد ظهر - آزمایشگاه / رفته ام برای جواب آزمایش / همان دختر و پسر صبح باز هم آمده اند برای آزمایش مجدد در شیفت بعد ظهر / پسر باز دوباره از حال می رود / مادرزنش دیگر دارد می زند زیر همه چیز ! دخترک قهر کرده از آزمایشگاه می رود / داماد هنوز روی صندلی از حال رفته است !
ساعت هشت شب - روبه روی دکه روزنامه فروشی / از ماشین پیاده شدم که مجله بخرم خانمی دستش را می گذارد روی شانه ام بر می گردم می بینم اوه از این خواهران تمام بسیجی است و گشت ارشادی / سر تا پا براندازم می کند و می گوید که چرا آستین هایت کوتاه است و موهایت باز / آخرش می گویید مهم نیست عزیزم به جاش باید منو برسونی فلان جا عجله دارم و می رود می نشیند جلوی ماشین / و من که متعجبانه خواهر ِعزیزمان را به انتهای مسیرش می رسانم / خودم هم باورم نمی شود این اتفاق را !
ساعت ده و نیم شب - خانه / پدرم تمام مدت به من خندیده است مادرم حسابی فحشم داده استادم پیغام گذاشته دیگر جلویش پیدا نشوم نشسته ام و مادرم یک کاسه سالاد با گوجه فراوان و سس گوجه ی ِ اضافی می گذارد رو به رویم ، قاشق اول را نخورده پدرم نتیجه ی آزمایشم را می خواند و می گوید به گوجه و همه ی فراورده هایش حساسیت دارم / بی توجه به حرف هایش به خوردنم ادامه می دهم بلکم یا من بمیرم و تمام شوم یا سرانجام آن روزعجیب !!
اول صبح - آزمایشگاه خون / پسر و دختر جوانی که قرار است عروس و داماد شوند آمده اند برای آزمایش ِ خون / دخترک آزمایشش را می دهد / پسر همراهش دو متری قد و صد کیلویی وزن دارد اما از آزمایش می ترسد دو بار به بدبختی سوزنش می زنند رگش پیدا نمی شود / روی صندلی از حال می رود / آب پرتغال می آورد برایش بنده خدا از حال رفته که رفته / مادر زنش از همان اول شک کرده است انگار هی در گوش ِ دخترش می گوید این چرا غش کرده نکنه معتاده !! / دخترک هم هر سه ثانیه یک بار می گفت اِاا مامان !
ساعت ده صبح - آرایشگاه / خانمی روی صندلی نسشته آرایشگر دارد موهایش را بنفش می کند / بچه اش دو ساله اش پایین پایش وُول می خورد و بهانه می گیرد / تلفنش زنگ می زند / در یک لحظه می پرد بچه اش را بغل می کند و سینه اش را می چپاند توی دهنش که ساکت بماند ، با آن یکی دستش گوشی اش را جواب می دهد ، شوهرش است وشروع می کند به حرف زدن / آرایشگر همچنان دارد موهایش را رنگ می زند ! حدودا شیش تا کار را همزمان با هم پیش می برد / بچه اش توی بغل ، سینه اش در دهن بچه ، یک دستش به تلفن ،آن یکی به آینه و موهایش ، حواسش هم چیزی آن وسط ها ! متعجب می مانم ار این همه تمرکز و خلاقیت !
ساعت دوازده ظهر- پشت چراغ قرمز / تلفنم زنگ می خورد از فلان جا زنگ زده اند به من و می گویند شما طرح روی نوار ِ دستمال توالت هم طراحی می کنید ؟!!!
ساعت دو ظهر - توی ماشین در حال حرکت / پسری نمی دانم چند ساله زیر نور آفتاب در حال مُردن است از گرما / جلویش می ایستم می گوییم آقا من فلان مسیر می روم اگر مسیر شما هم می خورد بیایید سوار شوید هوا داغ است / می گویید ممنون عمدا ایستاده ام توی گرما می خواهم یکم آفتاب بگیرم !!!!!
ساعت دو نیم بعدظهر - خانه / به مادرم می گوییم خواستم یه نفر را سوار کنم از بس که هوا گرم بود ، گفت دارد آفتاب می گیرد آن هم گوشه ی اتوبان / مادرم نه می خندد نه تعجب می کند / داد می زند اگه سوار می شد و می دزدیدت چه کار می کردی ها ؟ تو آدم بشو نیستی دختر / فحشم می دهد و می گوید گندت بزنند با این تریپ فکرهای عامه پسندانه ات !
ساعت پنج بعد ظهر - آزمایشگاه / رفته ام برای جواب آزمایش / همان دختر و پسر صبح باز هم آمده اند برای آزمایش مجدد در شیفت بعد ظهر / پسر باز دوباره از حال می رود / مادرزنش دیگر دارد می زند زیر همه چیز ! دخترک قهر کرده از آزمایشگاه می رود / داماد هنوز روی صندلی از حال رفته است !
ساعت هشت شب - روبه روی دکه روزنامه فروشی / از ماشین پیاده شدم که مجله بخرم خانمی دستش را می گذارد روی شانه ام بر می گردم می بینم اوه از این خواهران تمام بسیجی است و گشت ارشادی / سر تا پا براندازم می کند و می گوید که چرا آستین هایت کوتاه است و موهایت باز / آخرش می گویید مهم نیست عزیزم به جاش باید منو برسونی فلان جا عجله دارم و می رود می نشیند جلوی ماشین / و من که متعجبانه خواهر ِعزیزمان را به انتهای مسیرش می رسانم / خودم هم باورم نمی شود این اتفاق را !
ساعت ده و نیم شب - خانه / پدرم تمام مدت به من خندیده است مادرم حسابی فحشم داده استادم پیغام گذاشته دیگر جلویش پیدا نشوم نشسته ام و مادرم یک کاسه سالاد با گوجه فراوان و سس گوجه ی ِ اضافی می گذارد رو به رویم ، قاشق اول را نخورده پدرم نتیجه ی آزمایشم را می خواند و می گوید به گوجه و همه ی فراورده هایش حساسیت دارم / بی توجه به حرف هایش به خوردنم ادامه می دهم بلکم یا من بمیرم و تمام شوم یا سرانجام آن روزعجیب !!
ببخشید اما :))
پاسخحذفدلم سوخت!
هرچند اگه بخوایم بنویسیم، امثال این روزها رو زیاد داریم
هممون!
آزمایش اعتیاد با ادراره ... آزمایش خون واسه تالاسمیه
پاسخحذفآزمایش خون دادن خیلی بده.
پاسخحذفدیوونه ای دیگه.مادرت راست گفته.جرات داری که توی ایران ازین محبت ها می کنی !
آدم هوس میکند بگوید به دیوانهخانه خوش آمدید!
پاسخحذفچه روز و شب شبیهی داریم..خوشحالم که با حس پیش می روی و با این نوشته های زیبا گمش نمیکنی.دست مریزاد و دل نیز مریزاد
پاسخحذفاین چیزاست که به زندگی نکبت بارمون تنوع و روح می بخشه....و خوشم میاد هنوز کسی هست جلوی عابری خسته نیش ترمزی بزنه
پاسخحذفو امپول مسئله ای کاملا جدی! من به شخصه حاضرم روزی دوتا پلیسیلین روغنی بزنم کسی ازم خون نگیره...
اول صبح آزمایشگاه خون : اگه اون پسره توی زندگیش دو سه بار جوالدوز سختی های زندگی رو می خورد دیگه از سوزن نمی ترسید .
پاسخحذفساعت ده صبح آرایشگاه : بسیار بسیار هنر مند یه چیزی تو مایه های تیمور لنگ که همزمان پنج کار رو با هم انجام می داده
ساعت دوازده ظهر پشت چراغ قرمز : خوبه ازت نخواسته که طرح روی پمپرز بچه طراحی کنی
ساعت دو ظهر توی ماشین : من اگه جای تو بودم دنده عقب می گرفتم زیرش می کردم تا دفعه بعد کنار اتوبان آفتاب نگیره
ساعت دو و نیم ظهر : خداییش راست گفته مادرت
ساعت پنج بعد از ظهر : کار از جوالدوز گذشته منم بهش مشکوک شدم جواب ازمایش پسره که حاملگی نبود؟
ساعت هشت شب : خفت گیری به سبک خواهران ارشادی
ساعت ده ونیم شب : خیلی خوش گذشت
واقعا عجیب بود! به خصوص اون قسمت حموم آفتابش! ولی من متوجه نشدم آخرش پسره معتاد بود یا نه؟ خیلی در لفافه گفتی که معتاد بود! یعنی اینکه خواننده رو خیلی تو شک و تردید گذاشتی؟!؟! البته شاید هم ما باتری های گیرندگی مون شعیف شده!
پاسخحذفای بابا. منم جای مامانت بودم همین کار رو می کردم. آخه اون زنک بسیجی رو چرا سوار کردی؟نمی گی همینجوری می دزدنت؟
پاسخحذفاز فردا تو ذل گرما کنار اتوبانای شهر پلاسم
پاسخحذفبلکه شانس به منم رو کنه
خیلی جالب بود. تصویر سازیی که کرده بودی از اتفاقات آدمو بدنبال خودش میکشوند. سکانس حمام آفتابه که دیگه عالی بود.
پاسخحذفخواهر بسیجیه از همه بهتر بود...
پاسخحذفمطمئنی خواب ندیده بودی؟
منم گاهی دلم می خواد از این دیوونه بازیا در بیارم،اصنم فک نکنم چقدر خطرناکه و اینا!..ولی انصافا مامانت حق داره.
پاسخحذفچه روز متفاوتی داشتی :) من روزایی از این دست رو دوست دارم و اخر سر هم به نتیجه ی ازمایشم احترام میذارم و پرهیز میکنم از اون گوجه ی کوفتی!
پاسخحذفمیگم خواهر بسیجیه رو چرا سوار کردی آخه ؟ اونها از همه خطر ناک ترن !بعد در مورد چی با هم اختلاط کردین
پاسخحذف؟؟؟؟
ووووای خدا چقدر کامنت گذاشتن تو بلاگ اسپات سخته
عجب روز پری. من ولی بیشتر تو فکر اون خانم گشت ارشادیم که مجبور شدی برسونیش.
پاسخحذفدر مورد حساسیت به گوجه فرنگی، یعنی اگه گوجه بخوری چی میشه بعدش؟ میمیری واقعا؟!
به gostan : مامانمم بهم گفت دیوونه یی !
پاسخحذفبه لوکی : خودمم نفهمیدم بالاخره معتاد بود یا نه من هر چی و فهمیده بودم و دیده بودم و نوشتم!
به behi : بیدار بودم متاسفانه !
به کیت : چرا سخته ؟ / مشکل داره کامنت گذاشتنش جدیدا ؟
به امیر : مُردن که نه / اما خارش و تو موارد شدید تر تحریکات پوستی و تنفسی داره !
تخیل جالبی داری.فکر میکنم روزایی رو که تو تهران بیرونی همیشه روز عجیبیه...
پاسخحذفچرا واسه ی همه نوشتی به جز من؟! ):
پاسخحذفخوب مینویسی،لذت بردم.
پاسخحذفواینکه پستان با سینه فرق دارد، سینه قابلیت چپانده شدن توی دهان را ندارد.
(مقصودت ظاهرن پستان مادر بوده نه سینه اش)
در کل حس خوبی نسبت به متنت داشتم.
اسم وبلاگ رو که دیدم فکر کردم باید با فیلترشکن بیام، حالا می گیرم سبک خود ارضاییت رو، همه روزها گندن و گند می زن به آرامش شبانه
پاسخحذفبعضی روز ها گه شروع می شوند ... گه ادامه پیدا می کنند و آخر شب گ***ه شده ات رو تحویل تخت خواب می دهند ...
پاسخحذففکر هات عامه پسندانه نسیت...روشنفکر مآبانه ست. خیلی عجیبه که سالاد را با سس گوجه می خوری...
پاسخحذفبه نظرت روز جذابی نداشتی؟؟؟
پاسخحذفاون پسره از بس تو مغزش آفتاب خورده نفهمیده چی میگه !
پاسخحذفآزمایش خون هم که خیلی بده ... خب دختر گوجه فرنگی نخور دیگه !! :-D
مرسی که 3 بعدی خوندی وبلاگمو و مرسی برای نظر مثبتت
پاسخحذفباید بگم که دم رو همونجوری می زاریم تو شلوار چیزی معلوم نمی شه. مگه چقد قراره دراز شه. فقط باید مدل شرتمونو عوض کنیم
عجب شباهتي دارن اين روزاي بهم پيچيده ما ملت!!
پاسخحذفبه رویا : خودش خیلی روز جذابی نبود / نوشته شده اش جذاب تر شده !
پاسخحذفداشتم فکر میکردم چند بار این روزها ی عاری غیر عادی برای هممون اتفاق میفته که دیدم چشمام داره میسوزه از بس که خیره موندم به این نوشته هات..لطفا یه جوری بنویس که میخ نشیم :))
پاسخحذفwow... che rooze jalebi...
پاسخحذف:D
khodaei vasat ina hamash etefagh oftade boood?
ghesmate oon khahare basiji vase man tavasote baradarane basiji v zahmat keshe niroo entezami etefagh oftad, ya parking ya maghsade ma...:D
jaleb bood
eyval
با سلام.
پاسخحذفزاویه نگاه زیبایی بود ولی این وقایع در زندگی روزمره زیادی تکراری شده بعضی روزها یه چیزایی می بینم که ای کاش یه فرصتی باشه بشه اینا رو نوشت همه مردم دنیا بخونن و بدونن ما تو چه بهشتی زندگی می کنیم و با چه حوری و غلمان هایی سروکار داریم!
موفق باشید