۱۳۸۹ اردیبهشت ۹, پنجشنبه

دعای ِ دیازپام

 قسمت اول
آفتاب زیادی بر سرم خورده و استادم به شکل مضاعف تری نسبت به همیشه بر سرم غرغر کرده است ! احساس می کنم کله ام بدجور درد می کند / حالم خوش نیست راه می افتم و می روم نزدیک ترین درمانگاه شبانه روزی موجود !
اگر دختر باشید و جوان و تنها بروید به مرکزی درمانی / شک نکنید تمام موجوداتی که شما را در انجا خواهند دید چند گمان مشخص درباره تان می کنند / یا فرزند طلاق هستید یا فراری و یا دوست پسرتان، نامزدتان و کلا موجودی مذکر شما را ترک کرده است / حالات نایاب دیگری هم هست که گمان شود معتاد / روانی یا به شکلی نامشروع باردار هستید ! شک نکنید کسی هرگز به مخش رجوع نخواهد کرد که ممکن است استادی نفله شما را دق مرگ کرده باشد و آفتاب مغزتان را سوزانده باشد ! 
دکتر را می بینم و معاینه می کند گوش دهان حلق بینی فشارخون همه را غیر از مغزم ! آخرش می گوید : باید سُرم بزنی / جوری نگاهم می کند که خودت برو و با زبان خوش بخواب تا برات بزنن سُرم و راه در رویی نیست !
شجاعانه سُرمم را زدم / داشت خوابم می برد روی تخت که همان جناب آقای دکتر( به گمانم هنوز دکتر نشده بود ) آمد و با حالتی افتخار آمیز گفت یه مسکنی برات زدم خوابت ببره یه کم حال کنی ؟!
 قسمت دوم ( نیم ساعت بعد )
چشمانم را باز می کنم / انگار مدتی خواب بوده ام دستی را بر روی پیشانیم حس می کنم و صدای زمزمه یی را به زبان عربی / چند لحظه ی اول حس کردم که نکند مُرده ام  و اینجا همان بهشت است و چقدر سرد است و زشت و چه دست داغی و زبان رسمی شان هم گویا عربی ست/ یه یک دقیقه یی گذشت تاثیردارو به گمانم کمتر شده به هوش تر شدم و دیدم خانومی است میانسال از همراهان یکی از مریض ها  که دست بر پیشانیم گذاشته دعا می خواند و فوت می کند دور سرم / دست چپم که بند سُرم بود و به گمانم دست راستم را گم کرده بود آن میان از بهت خلاصه به هر زوری که بود خودم را نجات دادم و دستش را زدم کنار و اندکی جم و جورتر شدم  خانوم می گوید : نیم ساعتیه خوابی فوت کردم دوره سرت که دردت بپره دخترم ؟!
در همین حال دکتر آمد و گفت تموم شده خوبی ؟
من هم تشکر کردم و حالم هم خوب شده بود / گفتم بله الان خوبم / خانومه پرید وسط که من تا الان رو سرش دعا خوندم معلومه که حالش خوب شده / دعای دیازپام احتمالا خوانده است برایم ! حالا ما بقی اتفاقات بماند موقع خروج از در خانومی دوان دوان دنبال من دویده که خانوم ببخشید می دونم حالتون خوب نیست اما معذرت می خوام رنگ پوستتون مال خودتونه / خیلی خوش رنگین ! کِرمه ؟ من را می گویید انقدر عصبانی شدم که بی جواب راهم را گرفتم که بروم که باز  همان خانوم محترم دعا خوانمان نمی دانم از کجا پرید وسط که رنگ و روش پریده بودااا من واسش دعا خوندم ببین چقدر رنگش خوب شده !

۲۳ نظر:

  1. مهره‌های سلسله‌ی خرافاتیان!
    عجب بدبختی‌ایست‌ها!!!

    پاسخحذف
  2. :)) شانس آوردی به سلامت در اومدی بیرون!..دعای دیازپام و دعای خوش رنگ شدن با هم خونده واست!

    پاسخحذف
  3. تشخیصاشون با حاله ، وقتی میری پیششون کم کم سرطان رو داری.باز خدارو شکر مشکل با سرم حل شد، امیدوارم که همیشه سر حال باشید.

    پاسخحذف
  4. عجب خانم ِ دست ِ خیری :)) بگو بیاد دعا بخونه منم لاغر شم :))

    پاسخحذف
  5. تشکر کردی ازش؟
    معلومه حسابی حسودیت شده به نفس حقش.
    فوت که می‌کرد تف قاطیش نبود؟

    پاسخحذف
  6. در این مواقع چندان معلوم نیست که باید چه فکر کنی و به کجا ذهنت برای عکس العمل چنگ بزنی. زنی آنجا حضور دارد و برای تو ورد و دعا می خواند. نیتش خیر است ، هدفش پاک است ، دلش روشن است ، حالا این نیت و هدف را نمیتواند (یا نمیخواهد) به روش و رسم و زبان تو بیان کند ، نه دلیل بر گلایه است و نه تمسخر. اینجاست که میمانی خط خودت را دنبال کنی و دستش را پس بزنی ، یا لطفش را بپذیری و از لطفش (فقط و فقط لطفش ! نه روش ابراز آن) لذت ببری.

    پاسخحذف
  7. :))
    احتمالا تو خونه ميخوابيدي هم زياد فرقي نميكرد
    دكترا لذت ميبرند از سرم

    پاسخحذف
  8. لول!
    خیلی فرو رفتیم / ما نه! قدیمی ها که البته اوانرو بیشتر فرو دادن تا رفته باشن
    دعای دیازپام... تیتر جالبی بود :)

    پاسخحذف
  9. عجب خوش رنگين شما :دي

    پاسخحذف
  10. در جواب كامنت شما :
    ارامش داشتن از هدف داشتن مياد ! وقتي ادم هدفش درست انتخاب كنه و انتظار نابجا نداشته باشه به ارامش ميرسه !

    پاسخحذف
  11. یکبار ما هم نصف شب ساعت 2 3 اینا بود تو دوران دانشجویی آب روغن قاطی کردیم رفتیم بیمارستان یک خانوم مهربونه ای برامون آمپول زد. بهمون با ناز کرشمه گفت : "آخه آدم ساعت 2 شب هم مریض میشه؟" اون موقع نفهمیدیم درست و حسابیبه علت خرابی حال! اما صب فهمیدیم که بد چیزی از دستمون پرید؟!؟!؟

    پاسخحذف
  12. تصحیح میکنیم این قسمتش رو :
    " ... اون موقع درست و حسابی نفهمیدیم چی گفت به علت خرابی حال! اما ..."

    پاسخحذف
  13. مردم اونقدر عجیب غریب شدن که ادم بعضی موقع ها اصلا نمی شناستشون و فکر میکنه یا خود ادم از یه کرده دیگه اومده یا اونا!!!!!!!!!

    پاسخحذف
  14. :))دیوانه!
    ببین الان اگه این اتفاق واسه یکی از علما افتاده بود، تو چاپ بعدی ارتباطات انسان ها با انبای و اولیا چاپ می شد:
    از خواب که بیدار شدم زنی سبز پوش و بلند بالا را دیدم که به چهره ام فوت می کرد و من احساس می کردم نسیم خنکی بر من می وزد. بیدار که شدم خانوم رفته بود و من رنگ پوستم سراسر به چشم می آمد!

    پاسخحذف
  15. سرم خوب چیزیست اینجور مواقع.
    خوش رنگی چجوریاست؟!

    پاسخحذف
  16. : ))
    یادت رفت اینجوری بگی :
    اگر دختر باشید و جوان و تنها ، در ایران (!!) بروید به مرکزی درمانی....

    پاسخحذف
  17. چه خانم متبرکی . فوتش شفا داده فکر کن .....ش چه میکنه

    پاسخحذف
  18. شمارش رو می گرفتی تابستونا بریم پیشش برامون دعا کنه، برنزه شیم :)

    پاسخحذف
  19. ولی می دونی بعضی موقع ها همین فوتا واقعا کار می کنن هر چی سعی کردم بفهمم چجوری، نشد
    شاید اثر تلقین باشه یا یه همچین چیزی...
    آخرش از همه باحال تر بود
    :))

    پاسخحذف
  20. کاش شماره این دوعا خون رو می گرفتی هر وقت دلمون گرفت بریم پیشش یه خورده بخندیم

    پاسخحذف