یک نفر رو می شناختم که هیچ لباس رنگی نداشت / سعی می کرد همیشه سیاه و سفید بپوشه که با همه چی و همه جا هماهنگ شه / هیچ جای بدنش بزرگ نبود که چیزیش تو چشم کسی نباشه تا اونجا که با یه آدم سیاه سفیدی که نه اونقدر خوب بود که مایه حسادت شه نه اونقدر بد که مایه ی خجالت ازدواج کرد ! سک/س هاشم کنترل شده بود / جنسیت بچه هاش / فاصله سنیشون و این اواخر حتی ماه تولدشون !
زندگیش / لباساش / وسایلش / شوهرش و بچه هاش همه و همه هماهنگ / سیاه ، سفید !
یک روز یکی رفت مکه و براش یه رو تختی قرمز آورد / رو تختی و یه شب پهن کرد / شوهرش یه بار زیادی ذوق کرد / یه دفعه شهو/ت گرفت / یه بچه ی ناخواسته موند رو دستش و یه زندگی رنگی !
دیگه هیچیش سیاه و سفید نبود ، خارج از تعادل تو ذهنش / رو تختی و جم کرد و بچه ش و سقط کرد شوهرش روی بدش اومد بالا و طلاقش داد بچه هاش رفتن!
زندگیش یه روزایی بنفش شد یه جاهایی قهوه یی و بیشتر اوقات زرد مطلق !
یه عمر زندگیه سیاه سفیدش با یه ذره رنگ قرمز به باد رفت !
آخرش مرد و کفنش سفید شد و سنگ قبرش سیاه / همونی که واسش اون یه تیکه پارچه ی قرمز رو آورده بود خواب دیده که خوشحاله !
زندگیش / لباساش / وسایلش / شوهرش و بچه هاش همه و همه هماهنگ / سیاه ، سفید !
یک روز یکی رفت مکه و براش یه رو تختی قرمز آورد / رو تختی و یه شب پهن کرد / شوهرش یه بار زیادی ذوق کرد / یه دفعه شهو/ت گرفت / یه بچه ی ناخواسته موند رو دستش و یه زندگی رنگی !
دیگه هیچیش سیاه و سفید نبود ، خارج از تعادل تو ذهنش / رو تختی و جم کرد و بچه ش و سقط کرد شوهرش روی بدش اومد بالا و طلاقش داد بچه هاش رفتن!
زندگیش یه روزایی بنفش شد یه جاهایی قهوه یی و بیشتر اوقات زرد مطلق !
یه عمر زندگیه سیاه سفیدش با یه ذره رنگ قرمز به باد رفت !
آخرش مرد و کفنش سفید شد و سنگ قبرش سیاه / همونی که واسش اون یه تیکه پارچه ی قرمز رو آورده بود خواب دیده که خوشحاله !
سلام. اتفاقن از اون خانومه که نوشتی یادم افتاد از خانومی که تعمیرات پراید رو آموزش میداد. اونو توی کانال یک فکر کنم دیدمش. در برنامه خانواده برنامه داشت.
پاسخ دادنحذفچقدر تصویری بود. یه فیلم کامل. خیلی خوب بود خیلی.
پاسخ دادنحذفدنبال کردن نوشته ها و تصاویر تو صفحه ی سفید مانیتوری که به اینترنت وصله ، این روزا تنها خود..........ارضایی من شده . تو چی ؟
پاسخ دادنحذفمرحبا
پاسخ دادنحذفاین روزها زیاد میبینم ادمهایی را که یا سیاه هستند و یا سفید و اخر هم بههمن کفن سفیدو سنگ قبر سیاه بسنده میکنند.
پاسخ دادنحذفسلام دوستم/مطلبت جالب بود و نمی دونم چقدرش واقعی بود؟!
پاسخ دادنحذفبه هر حال مرسی که سر زدی
دارم می خونمت
perfect
پاسخ دادنحذفبیشتر داستانات رویکرد فمنیستی داره.ابن یکی عالی بود.
پاسخ دادنحذفبدجوری تکونم داد این نوشته نمی دونم چرا!
پاسخ دادنحذفیجوری شدم
هنوز به نتیجه نرسیدم چه جوری !
دوستم این شوهرش چه هیجان زده شدا. شکوفا شد با رنگ قرمز. اگه خودش هم شکوفا میشد همه چیز حل شده بود. اما طفلکی پژمرد.
پاسخ دادنحذفبیشتر وقتا خارج شدن از قالبی که یک عمر توش بودی تاوان سنگینی داره!
پاسخ دادنحذفwaow !
پاسخ دادنحذفاگه چشم ما آدما مثل زنبور یا گاو بود همه چیز دنیا رو سیاه و سفید یا به زبان علمی : مثل طیف نوری میدیدیم
با اینکه در اون صورت همه چیز نظم دقیق و خاص خودش رو داشت اما لذت از راه به بیراهه زدن و انسانی با اختیار خطا کردن بودن رو از دست میدادیم .
واییی عجیب ترسناک بود :(
پاسخ دادنحذفغمگین بودو حقیقت ...
پاسخ دادنحذفسپاس
حالا خودش هیچی ؛ شوهره این مدت کور رنگی داشت ؟
پاسخ دادنحذفمعرکه بود ...
پاسخ دادنحذفالبته. حتی ممکنه همون قدر زشت باشه
پاسخ دادنحذفگمونم اگه یکی برام یه روتختی قرمز می آورد همه ی بچه های ناخواستمو نگه می داشتم .
پاسخ دادنحذفسلام
پاسخ دادنحذفخوندمت، و میخوام برداشت خودمو بگم.
به نظر من اون یه نفر یه آدم ایده آل بوده، و میتونه نمادی از انسان باشه.
یک انسان آزاد در یک دنیای آزاد، با تمام آزادیهایی که یک انسان باید داشته باشه.
خُب، شاید اینها لازمه همون هماهنگی هایی است که اون یه نفر داشته.
انسان واقعآ میتونست رو کره زمین خوشبخت باشه اگه...
تمام بدبختی هایی که سر این یه نفر اومد، (از دید من) به خاطر پیدا شدن چیزی به نام "دین" تو زندگیش بوده.
هر کسی واسه خودش عقیده ای داره و من شدیدآ بر این باورم که "مارکس" راست گفته که: مذهب افیون ملتهاست.
نماد دین همون شخصی است که از مکه یه روتختی "قرمز" سوغات میاره. "قرمز"، نه رنگ عشق که رنگ خون و یادآور جنگ و خونریزی. و به همین سادگی زندگی اون یه نفر تباه شد؛
پ.ن: هیچ کسی مانند فروید نتونست عمق این فاجعه رو درک کنه
پ.ن.2: من همیشه با نوشتن مشکل داشتم، ببخشید.
پ.ن.3: بهم سربزن، واقعآ خوشحال میشم.
http://gezze.blogfa.com
حاجی چه اسم خفنی داری کپ کردم
پاسخ دادنحذفخیلی دوست میدارم نوشته هاتو...
پاسخ دادنحذفبا اینکه چشام وحشتناک خسته بود اما کل آرشیوتم خوندم
خیلی خوبی فک میکنم
خيلي داستان زيبايي بود
پاسخ دادنحذف