۱۳۸۹ فروردین ۱۳, جمعه

رفت که یک تصادف بسازد !

خیلی منتظر یک آدم / یک اتفاق مثبت تو زندگیش بود / نیومد نیافتاد / تصمیم گرفت خودش یه اتقاق با یک آدم بسازد ! فارغ از مثبت و منفی بودنش شد و به خیابان زد !
ماشینش را تا خرخره بیمه کرد و رفت که یک تصادف بسازد !
نمی دانم چرا حتما می خواست با کسی برخورد کند / با شدت برخورد کند تا بلکم ماندگار شود در زندگیش / دوستش داشته باشد / درگیرش شود / بگوید تصادفا باهاش برخورد کردم !
آخرش نزدیکی ظهری رفت که با خواسته اش تصادف کند / هفت ساعت رانده بود / سواره و پیاده را پاییده بود / کیلومترها شهر را رانده بود / بیست و یکی چراغ قرمز رد کرده بود و سه تا سبز / ام پی تری پلیرش سه بار از اول خوانده بود/ بدون هیچ میس کالی روی گوشی اش !

 می گفت "منتظر چهره یی آشنا / حسی خاص / رنگی جذاب / دلیلی برای زدن به کسی و ماشینی بودم / به خودم می گفتم بد نمی زنم / اونقدری که بشه چند بار رفت عیادتش / هرچند فحشت بده / هر چند با تنفر نگات کنه حداقل یکی نگات کرده کمی ترسیدی و چند گاهی امیدوار به کاری که خودت کردی زندگی می کنی !"

وقتی حدود ها ی شب بهم زنگ زد / تعجبی نداشت برام چیزی رفتم که فقط ببینم چه پسندیده آقا / اندکی از درگیری ِ آینده اش را !
برخورد زندگیش مردی بود حدودا سی و چند ساله / فکر می کردم باید دختر باشد یا زنی یا شاید هم پیر زنی اما مرد بود / خودش تقریبا خفه خان گرفته می گفت من نخواستم اینو بزنم / آخرش معلوم شد طرف بی هوا پریده وسط خیابان !
دیروزها خبرم کرد که درگیری اش جواب داده / درگیر بود و خوشحال / با زن طرف دوست شده بود ؟!

 پ.ن / نتیجه گیری اخلاقی ندارد !


۳۰ نظر:

  1. تا اخر عمرش بخاطر این تصادف تاوان پس خواهد داد...

    پاسخحذف
  2. اگه در گیریش حل نمیشد چی؟
    همش با خودش میجنگید که چرا به کله ش زد که بره یه تصادف بسازه؟؟؟؟
    این امتداد نامعلومو بیشتر دوست دارم.

    پاسخحذف
  3. اين هم راه خوبيه براي آشنايي ها!
    بزني آشناي طرفت رو لت و پار كني و بعدش باهاش آشنا بشي!
    شايد امتحانش كنم!

    پاسخحذف
  4. بیچاره اون بابایی که باهاش تصادف کرد...

    پاسخحذف
  5. داستان عالی بود
    چقدر خوب که نتیجه گیری اخلاقی نداشت
    اون " خفه خان " رو مطمئنی؟ من همیشه خفقان خونده بودم و شنیده بودم!!!

    پاسخحذف
  6. سلام.
    دیگه مارو شرمنده نکنید. کوچیکتیم.
    ایام به کام

    پاسخحذف
  7. یه بار دیگه هم بهت گفتم فک کنم..شهامت داشتن آدمایی که بلاگ مینویسن واسه من خیلی جالبه. تو به طنز و تیزبینی هم آغشتش کردی...من که دنبالت میکنم...

    پاسخحذف
  8. راستش من یه روز بدون نقشه قبلی همچین اتفاقی واسم افتاد . ولی از شانس بد یا خوب ما طرف کراکی از آب در اومد ! همین که شبو بازداشتگاه نموندم خدارو شکر می کنم . زنش هم ( اگه زنی داشت ) پیش کش خودش !!!!

    پاسخحذف
  9. یعنی حالا خوشحاله... لابد هست دیگه!

    پاسخحذف
  10. خب به صورت پیاده می پرید جلوی ماشین یک خانوم سانتافه دار.

    پاسخحذف
  11. اینم استعدادی برای خودش !

    پاسخحذف
  12. ببخشيد كامنتت نفهميدم چي شد يه بار ديگه مي ذاري؟

    پاسخحذف
  13. یه قدری هیجان انگیز- وحشتناکه.
    دوست پرخطری داری :دی

    پاسخحذف
  14. به این طرف قضیه فکر نکرده بودم!

    پاسخحذف
  15. و در این زمانه که دربازکن نوشابه نمی گشاید، مگر سانحه بخت بگشاید جانا

    پاسخحذف
  16. نه پس، طرف با زن این دوست شده!

    پاسخحذف
  17. من كه جنبه در حد در بشكه ... اصاب مصاب تعطيله ...(آيكون مادررررررر جان )

    پاسخحذف
  18. چه شانسی داشته اون یارو سی و چند سالهه. یعنی در یک روز هم تصادف کرد هم ...

    پاسخحذف
  19. و شاید باید گفت:
    هدف همیشه وسیله را آنطور که باید توجیه نمی کند!

    پاسخحذف
  20. کاش روزی من هم با کسی تصادف کنم
    تصادفی پریار...
    از هر نوع!

    پاسخحذف
  21. پست هایی که نبودم و نوشتی رو همش رو دارم می خونم.ازین خندیدم در انتها !

    پاسخحذف
  22. منم بعضی وقتا دوست دارم تصادف کنم البته یکی بهم بزنه

    پاسخحذف