لعنتی تمام شدن بعضی چیزها را می شود دید و چیزهای خوب را حتی واضحتر، همهچیز آرام، انگار لبخند دار باشد کوتاه است و خنک و خواستنی که تا میای ثبتش کنی دستش بزنی دست دراز کنی بگیریش/ یک تکهیی ازش را بگذاری توی دهانت توی کیفت تمام می شود پخش می شود حتی توی عکسش هم تمام نمیماند آن طوری که بخواهی نمیشود، آن طوری که واقعا همهچیز جوری سرجایش است که خوب است ثبت نمیشود، هر کاری هم بکنی نمیماند عین یک چیز شل که فقط میشود دید که دارد میرود میخیزد میریزد تمام میشود و بعد جایش است که خالی است و یکمی از خردههای بودنش پخش و پلا اینور و انور توی خانه کف دستت توی مغزت برای اینکه یادت بماند که بود.
و تازه مي فهمي چقدر ناتواني
پاسخحذف