از اون بچههایی بودم که همهی فصل زمستون مریض بودن و تمام مدت دماغشون آویزون بود. مامان / بابام هم جوون و از اینایی که کون علم و بچه دکتر بُردن و سَر وقت و دقیقه و ثانیه قرص دادن به بچه رو و رعایت و مراعات رو پاره کرده بودن / منم دم به دیقه مریض میشدم و اینام بدو بچه رو ببر دکتر / دکترهای اون موقع هم که آدم نبودن یه چوب می کردن تو دهنت و بعد شیش تا پنی سیلین واسه یه بچه ی چهار پنج ساله ردیف می کردن و منم که باید همه رو می زدم چون مامان بابام قفلی امپول زدن من بودن/ فکر می کردن حالا با دو تا آمپول بیشترشاید من از بیجونی و مریضی در بیام مثلا . خلاصه اول بابام می اومد جلو سعی می کرد با حرف من رو خر کنه که برم آمپول بزنم بعدش مامانم میومد جلو که به خاطر مادری بریم بزنیم زود خوب میشی ها / بعد دوباره بابام می اومد و می گفت که تو دختر شجاعی هستی مگه نیستی بریم آمپول بزنیم ببینم و باز مامانم که اگه بریم واست پاستیل خرسی می خرم ها / تهش هم که من به هیچ کدوم راضی نمیشدم، زور بود که یالا بریم و من تمام مدت خونه تا اون درمانگاه لعنتی رو عین سگ می لرزیدم و التماس می کردم من رو نبرید اما هیچ وقتم فایده نداشت / اون موقعها هم که سِر کننده اینا نبود و اون پنی سیلینهای لامصب هم که درد داشت تا دلت بخواد .
تهش می رفتیم اونجا یه آقایی بود که آمپول می زد و دیگه و من رو می شناخت بعد من می رفتم رو تخت می نشستم شلوارم و نمی کشیدم پایین بلکم معجزهیی شه در برم که فایده نداشت .
حالا همه چیز به کنار/ بیشتر از همه ی اینا چیزی که از اون آمپول زدنها یادم مونده یه جمله یی بود از آقای آمپول زن که همیشه می گفت: چه جوری واست آمپول بزنم ازاون مدل آمپول زدن هایی که اولش یکم درد داره بعدش تموم بشه خوب ِخوبی یا اون مدلایی که تند می زنن ، اولش درد نداره آخرش وقتی بری خونه جاش درد داره بعد شاید با خودش فکر می کرد اگه بگه یا اوش درد داره یا آخرش قضیه واسه من راحت تر میشه.
من تو همون بچگی هر دو مدل رو امتحان کردم اما تجربه به من ثابت کرد که آمپول ِ پنی سیلین رو هر جور که بزنی درد داره هم اولش هم آخرش و هم تا دو هفته بعد جاش . حالا زندگی هم همین جوریه بعضی اتفاق ها توش هست که هر جوری بیفتن خیلی درد دارن / بعضی چیزا تو زندگی هست که هم خودشون خیلی درد دارن هم تا مدت ها بعدشون با یه فرق اساسی که تو زندگی واقعی اون پاستیل بعد آمپول و شب، بدون ِ تب خوابیدنم در انتظار آدم نیست .
بعضی وقتها هم تا میاد جاش خوب بشه آمپول بعدی زده شده !
پاسخحذفنتیجه گیری آخرش چالب بود
پاسخحذفمن از پنی سیلین زدن خیلی خاطره دارم منم
بچه بودم هر ماه باید یک آمپول میزدم ولی نه درد اولش نه درد اخرش خیلی بد بود بدترین چیزش استرسش بود
احساسِ مشترک . دردِ مشترک !
پاسخحذفلایک ...
پاسخحذفقشنگ بودو حیفم اومد کامنت نذارم.
پاسخحذفاینا همون زخمهایی هست که به قول هدایت روح را در انزوا می خورد... تازه من فکر میکنم بعضی هاش موقع اتفاق افتادن درد کمتری دارن تا بعدها.
تنها چیزیکه میماند خاطره هاست انسان وقتی پیر میشه ( مثل من) بیشتر با خاطراتش زندگی میکنه. زیبا مینویسی سپاس گذارم
پاسخحذف:>
پاسخحذفکاملا هم عقیده
پاسخحذفیاد بچه گیایه خودم افتادم ، که چقد از امپول متنفر بودم، یادمه دیگه وقتی میرفتم تو اتاق که امپول رو بزنم حس میکردم دنیا داره به آخر میرسه :|
هر وقت نمینویسی نگرانت میشم|:
پاسخحذفهمیشه همینه.
پاسخحذفدردِ مشترک همه ی بچه ها
پاسخحذفمن یه بار،توی همون بچگی، یه طوری مریض شدم که یه هفته ی تمام هر روز دوتا آمپول درست درمون باید میزدم،یکی چپ،یکی راست. بعدش دیگه پوستم کلفت شد و نترسیدم. از همون موقع دقیقا