۱۳۹۰ اردیبهشت ۸, پنجشنبه

تو ماشین نشسته بودم / وَن، ردیف آخر / هوا تقریبا داشت تاریک میشد دم دم های غروب!
داشتم از شیشه ی ماشین بیرون رو نگاه می کردم / پسر بچه ی پنج شیش ساله یی تنها صندلی عقب نسشته بود / بابا مامانش جلو تو حال و هوای خودشون داشتن یه چیزایی می گفتن!
یهو این ور و نگاه کرد و من رو دید بعد شروع کرد به نگاه کردنم / منم نگاش کردم تمام دو دقیقه ی ِ پشت چراغ قرمز رو / نه اون پلک زد نه من / خیلی جدی خیلی خاص / انگار یه جورایی عمیق!
چراغ قرمز تموم شد / ماشین حرکت کرد / پسر بچه هی نگاه کرد به من تا ماشینشون دور شد / بعـــد من ردیف ِ آخر وَن / صندلی آخر، اون گوشه ی ِته بغضم ترکید! 

۷ نظر:

  1. بچه رو عاشق کردی ... تا آخر عمرش یادش نمیره که ...

    پاسخحذف
  2. فعلا شما رو دنبال می کنیم. تا ببینیم چه می شود.

    پاسخحذف
  3. :( در چه حالی هستی؟
    یکم بهتر شو/دنیا ارزششو نداره.

    پاسخحذف
  4. یعنی که گریه کردی بالواقع تو ماشین؟

    پاسخحذف
  5. درسته فیلتر شدی..ولی دلیل نمیشه که دیگه ننویسی..خیلی کم مینویسی
    بیشتر باش

    پاسخحذف
  6. بعضی وقتا یک حرف بی معنی یک نگاه غریبه یک فیلم درپیت آهنگ خالتور برات کلی معنادار میشه کلی آشنامیشه انقدر که بغضتو میترکونه

    پاسخحذف
  7. البته میدونم که نگاه تو بااون پسر بچه از جنس فیلم در پیتو ..... نبود کلی گفتم

    پاسخحذف