۱۳۸۹ مهر ۲۵, یکشنبه

میگن سوخته اما من همش فکر می کنم مُرده !

دیروز لب تاپم سوخت !
خیلی ساده مُرد / عین ادم ها که امروز ممکن است باشند و فردا نه / شبش کار می کرد خوب بود درست بود / خاموشش که می کردم سالم بود اما صبح به کل از کار فتاده بود
وقتی تست فنی شد و گقتند سوخته و پسرک مسئول به کنایه گفت خانم نوت بوکتون از دست رفته / دلم می خواست بزنم توی دهنش
خنده ندارد / انتقاد و تعجب هم ندارد
برای آدمی مثل من لب تاپم حکم خیلی چیزها را داشت
حکم مادرم / پدرم گه گاه دوستانم
سه سال هر جایی که بودم ، بود / سه سال بی چون و چرا شب تا صبح / بیشتر از همه /  اصلا برای خودش آدمی شده بود / شاید فقط اسمش کم بود !
بی منت بود / هر وقت که می خواستمش بود / گرم بود / روی شکمم که می گذاشتمش اصلا انگار زنده بود/
خلاصه اینکه از همه چیز به من نزدیک تر بود/ کلی از شب ها آخرین چیزی که قبل از خواب دیدم صفحه همین لب تاپ یک کیلو و نیمی بود !
توی جاده موقع تنهایی / موقع ناله و زاری حتی موقع بهم زدن با ادم ها هم همین دو تکه سیم و مدار بود که بی هیچ چشم داشتی نمی گذاشت خیلی تنها باشم !
من لب تاپم را دوست داشتم باور کنید بیشتر از خیلی از ادم های زندگی ام
حالا عین یه تیکه فلز و چند تا سیم افتاده گوشه ی میز
نگاهش می کنم / صفحه اش را باز و بسته می کنم / خبری نیست / صدای فنش دیگر در نمی اید
غصه ام می گیرد / انگار شخصیت ِ خودش را داشت برایم
اگر توی این سه سال یه لیوان آب هم دستم داده بود شک نکنید برایش مراسم ختم می گرفتم!

پ.ن / آخرش اینکه هر چند عجیب آدم هایی مثل من هستند که دو تکه سیم و مدار برایشان فقط  تکنولوژی نیست جای خیلی چیزها را دارد /  صبح تا شب / شب تا صبح ، به خصوص موقع هایی که هیچ کس نیست / حتی شما دوست عزیز !

۲۷ نظر:

  1. ای جانم درکت میکنم عزیز دلم
    اخه بگم یه خوبترش رو بگیری این رسم بد عادت من ادمیزاده نمیشه کاریش کرد اگه بگن مدرنترین رو هم بهت میدیم باز چشمون دنبال همونه

    هاردش سالمه ؟
    یا نه هاردش هم داغون شده ؟

    پاسخحذف
  2. خدا رحمتش کنه . اینجوری که تو توصیفش کردی من واقعا حس کردم آدم بود نه سیم و مدار

    پاسخحذف
  3. قطعن از آدما بهترن! خیلی خوبن.

    پاسخحذف
  4. هم.
    اصن عمرشون 3 ساله لامصبا
    مال منم بعد 3 سال سوخت
    حالا داغی هنوز
    مونده تا بفهمی چیو از دست دادی

    پاسخحذف
  5. آره بابا، لا مصبا بدجور تو دل میشینن. منم اولش دوسش نداشتم،آخه من مشکی می خواستم ولی مجبور شدم قرمزشو بگیرم. الان عاشقشم.
    منم درکت می کنم. همدردی مرا پذیرا باش.

    پاسخحذف
  6. احتمالن آه ِ همون معلم چهارم ابتدایی پست قبلی
    دامن لب تاپتو گرفته

    پاسخحذف
  7. همین چند تیکه مدار و چند تار سیم رو میذاری روی میز، درش رو باز می کنی، اونوقت به راحتی پشت اون صفحه قایم میشی و دنیا رو نمی بینی و فکر می کنی دنیا هم تورو نمی بینه. فکر کنم بهترین اتفاق این چند وقت برات افتاده. حالا مجبوری مدار و سیم رو برای یه مدت حتی کوتاه بیخیال بشی و به پوست و استخون آدمها توجه کنی. خیلی اتفاقهای خوب هست که اولش بد به نظر میاد. این همه یه تجربه هست. تجربه بودن و رابطه برقرار کردن با "حتی شما دوست عزیز".

    پاسخحذف
  8. سر من هم اومد . ممد من ( لپ تاپم ) یه هفته بستری بود ، 3 تا عمل پیوند داشت ، داشتم خل می شدم دیگه ، الان حالش خوبه ، سلام می رسونه ..

    پاسخحذف
  9. آخی تسلیت می گم عزیزم...من الان کلی نگران لپ تاپم شدم!

    پاسخحذف
  10. یعنی همین روزا من مرگ عزیزمو می بینم ؟

    تسلیت میگم !

    پاسخحذف
  11. اول به خاطر اسم بلاگت جذبش شدم... بعد که تقریبا یک کار غیر معمول انجام دادم یعنی همون موقع اکثر نوشته هات رو میخکوب شده خوندم فهمیدم جذابیت مطالبت بیشتر از عنوانش هست... اما خداییش تا اون پایین نرسیده بودم و پایین رو نگاه نکرده بودم نفهمیدم دختری...
    کلا گفتم بدونی خوشم اومده ازت... و بدونی استعداد داری... حتی اگه همه رو از خودت دروکرده باشی
    بیشتر بنویس چون هم میخوام لینکت کنم هم میخوام همیشه بخونمت

    گودلاک

    پاسخحذف
  12. روی شکمت میذاری شکمت داغ میشه لابد، مثل من که زیرش یه مجله میذارم.ولی وقتی بلند میشم میبینم همه شکمم داغه. سرطان میاره؟

    پاسخحذف
  13. اسم مزخرفی خارجی ها براش گذاشتن . لب تاپ .آخه روی سر ما جا داره

    پاسخحذف
  14. یه پی سی داشتم.تا 4.30 صبح باهاش کار کردم..خاموشش کردم اینه بچه ی آدم(جلو چشم همه)
    ولی فردا ساعت 13.30 که خواستم روشنش کنم نشد...گویا خیلی پیر شده بود..و علت این پیری من شناخته شدم
    پسری بودم تنها در زاهدان که تنها دوستم کامپیوترم بود
    نتیجش این شد که افسرده شدم..همین

    پاسخحذف
  15. از وبلاگ حس یازدهم که مدتهاست تمام نوشته هاش تو ذهنم بایگانی شدم لینکتو دیدم
    همه ی مطابتو خوندم اولین اثرت رو اسمسی بود که برا دوستم زدمو یاد دورانی که مثل دیوانه ها شعر میگفتم و می نوشتم اسمو پرکردم از کلماتی که سالهاست باهاشون بازی می کنم
    میخونم از امروز فردای ذهنتو
    شاید دوباره بعد تمام سردمزاجی های این مدت نوشتم...
    منتظر مشق بعدیت هستم

    پاسخحذف
  16. واقعا نارحت شدم
    الان بد جوری نگران اینی (لب تاپم) شدم

    پاسخحذف
  17. خدا جای سوخته رو برات سبز کنه خانمی

    پاسخحذف
  18. به چی...زی که دل نداره دل نبند !

    پاسخحذف
  19. دست نوشته های خوبی بود.چند تاشو گذرا خوندم و لذت بردم.من حدود چهار سالی هست که خاطراتمو می نویسم.هر چند که با مطالب تو فرق داره.از این به بعد حتما به این وب سر می زنم.

    پاسخحذف
  20. خدایش رحمت کند
    تسلیت
    حالا وقت پیدا کردن یه دوست جدیده !

    پاسخحذف
  21. منم همین حس رو نسبت به گیتارم دارم یه سیمش که پاره شده بود انگار که یکی از دندونام افتاده بود

    پاسخحذف
  22. این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

    پاسخحذف
  23. منم لپ تاپم معشوقمه فقط تو نیستی که این حسو داری.تسلیت میگم بهت.

    پاسخحذف
  24. چون قطعه ی هنرمندی بوده احتمالا بهت اجازه میدن توی قطعه هنرمندان خاکش کنی

    پاسخحذف
  25. می فهمم چی میگی. یعنی درست نمیشه؟ چیش سوخته؟

    پاسخحذف
  26. خیلی سخته... عزیز، عزیزه/ فرق نمیکنه هوش طبیعی داشته باشه یا هوش مصنوعی
    که البته اگه مصنوعی داشته باشه بهتره که به قول تو همیشه پیشته و دلت رو نمیشکنه و ...
    خلاصه به قوله خودت از خیلی از آدما بهتره...
    خوش باشی (مطلب نویسیت حرف نداره، ایول)

    پاسخحذف