گاهی اوقات توی تخت یک تب خفیف داری که بیدارت می کنه / هر چند حال نداشته باشی و خسته ، گاهی اوقات یه حرارتی هست پشت ِ چشمات که وقتی می بندیشونم نمی زارن بخوابی !
بیدار میشم / تب دارم ، موی باز، تکیه به دیوار می شینم ! به ارتفاعم از سطح دریا فکر می کنم و ارتفاعم از سطح بودنم که بیست و سه سال و چند ماه و سه ساعته !
خنک ترین لباسم و می پوشم یک استامینوفن می خورم / پنجره رو باز می کنم همه جارو تاریک / می روم و پشت لب تاپم می شینم / حس می کنم این روزها نت خلوته / صفحه ی گوگل ریدرم و باز می کنم و هی ریفرشش می کنم / نیم ساعتی می گذره و من پنجاه و سه بار صفحه شو باز و بسته کردم !! انگار منتظر یه چیزی ام / دلم برای یک کسی و یک چیزی که نمی دونم / اونجا تنگ شده!
هنوز تب دارم اما توی تختم نمیرم / صندلی به دیوار، من به صندلی تکیه می دم و چشمامو می بندم / نمی دونم خوابم بُرده یا نه !؟
آخرش می فهمم با بعضی حس ها نمی شود رفت توی ِ تخت خواب چون نه تنها نمی گذارند خوابت ببرد قطعا به زیرشان خواهی رفت به گ/ا خواهندت داد و نیمه های شب تب کرده بیدارت خواهند کرد !
بیدار میشم / تب دارم ، موی باز، تکیه به دیوار می شینم ! به ارتفاعم از سطح دریا فکر می کنم و ارتفاعم از سطح بودنم که بیست و سه سال و چند ماه و سه ساعته !
خنک ترین لباسم و می پوشم یک استامینوفن می خورم / پنجره رو باز می کنم همه جارو تاریک / می روم و پشت لب تاپم می شینم / حس می کنم این روزها نت خلوته / صفحه ی گوگل ریدرم و باز می کنم و هی ریفرشش می کنم / نیم ساعتی می گذره و من پنجاه و سه بار صفحه شو باز و بسته کردم !! انگار منتظر یه چیزی ام / دلم برای یک کسی و یک چیزی که نمی دونم / اونجا تنگ شده!
هنوز تب دارم اما توی تختم نمیرم / صندلی به دیوار، من به صندلی تکیه می دم و چشمامو می بندم / نمی دونم خوابم بُرده یا نه !؟
آخرش می فهمم با بعضی حس ها نمی شود رفت توی ِ تخت خواب چون نه تنها نمی گذارند خوابت ببرد قطعا به زیرشان خواهی رفت به گ/ا خواهندت داد و نیمه های شب تب کرده بیدارت خواهند کرد !
راست ميگي...خيلي خيلي راس مي گي.اگر بخوابي هم اعصابت كلي خرده وقتي پا مي شي!
پاسخ دادنحذفدلت تنگ شده و هر چی می گردی نیست؟
پاسخ دادنحذفهر راهی رو که بگیری و بری جلو میرسی به افکارت
پاسخ دادنحذفته همه چیز فکر توه
شبهایی رو به یاد دارم که به علت خستگیم جنازم رو تخت بوده اما افکارم اجازه ی خوابیدن رو تا صبح بهم نداده
و اگر من زورم چربیده و خوابیدم
نیمه شب با کابوسی از خواب پریدم و عرق روی پیشانیم را پاک کردم
http://4.bp.blogspot.com/_Eo8c3s-X-tw/S8X0scr-b_I/AAAAAAAAAWQ/t8CWyRc8lFU/S1600-R/Lonely+People.jpg
پاسخ دادنحذفگاهی وقتا با بعضی حس ها نمیشه تو رختخواب رفت و گاهی وقتا فقط باید با بعضی حس ها تو رختخواب رفت!
پاسخ دادنحذفاین یه حس مشترک بین همه ماهاست
پاسخ دادنحذفای تو روحت روزگار
پاسخ دادنحذفیه چی تو مایه های انفرادی، منم هر وخ گودرم صفره یا اینترنتم قطعه همچین حسی دارم
پاسخ دادنحذفهمون احساس شقاولی ما میشه
پاسخ دادنحذفیه حسایی هست که جر میده آدمو .
پاسخ دادنحذفدقیقا تو همین لحظه است که می خوای یه گیلاس رد واین بزنی و از هر چی که تو ذهنت وجود داره فاصله بگیری ... از هرچی فاصله است ... چه از سطح دریا ، چه از خودت ...
پاسخ دادنحذفهمیشه اینجا بساط خنده تلخ به راه بود ، یعنی هم یه خورده به زندگی می خندیدم و یه خورده بیشتر به خودم و فرهنگ و ادبم . ولی این پستت درد داشت .
پاسخ دادنحذفخوب به اون حس فکر نکن، راحت بگیر بخواب به گا هم نرو /// simple!
پاسخ دادنحذفنمیشه که!
اينور وقتا بايد قبل از خواب يه قرص به تخمم بخوري بعد راحت بخوابي.
پاسخ دادنحذفو این فاصله بعضی وقتا هیچ پر نمی شوند و تنهایی به سرم می زند و سرمان را داغ می کند
پاسخ دادنحذفتنهایی. دلت تنگه . ولی حداقل وقتی بدونی دلی هم تنگه تو که خوبه . گاهی دلت تنگه کسیه که همش دروغ بوده . اونوقته که تا صبح به خودت میپیچی و صبح جسد غرق شدت و تو اشکای خودت از تخت می برن . واسسه همیشه از شر تختت راحت میشی
پاسخ دادنحذفاين حس ها هميشه حادثه ساز و زندگي ساز همه جوره ي دنياي ما ست. و در بيشتر مواقع هميشه در گيرشانيم.
پاسخ دادنحذفایضا با بعضی خاطره ها و بعضی خیال ها و در بعضی زمان ها !
پاسخ دادنحذفنت هم خلوته موافقم! چرا؟
اینایی که بد موقع میان سراغت..
پاسخ دادنحذفچه حس های باحالی! میری زیرشون ارضا میشی؟
پاسخ دادنحذفنوشته هات خیلی تلخن.
پاسخ دادنحذفخیلی like