۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۲, یکشنبه

لینک های واقعی

وقتی به صفحه ی اصلی یاهو نگاه می کنم و می بینم چند تا امکان و آیکون تو نوار جانبیش داره و بعد فکر می کنم که از اون همه چندتاش برای ما معنا داره چند تاش این ورا فعاله از اون همه سفر و امکان و حس و عکس و کار ِ آنلاین چند تاشونو نداریم چند تاشونو با بدبختی داریم چند تاشونو با فیلتر داریم چندتاش لینکشون برای ما غیر فعاله ؟ واسه چند تاشون تو تحریم هستیم ؟ 
وقتی به گوشی موبایلم نگاه می کنم باز هم همین امکانات هست که وجود دارن اما لینکشون غیر فعاله / می بینشون اما فعال نیستن انگار که هیچ!
وقتی سرمو میارم بالاتر و به زندگی نگاه می کنم می بینم  اونم پر از چیزهایی که برای ما غیر مجازه / پر از لینک های غیر فعال ! 
چیزایی / حس هایی / کارایی که می دونی هست ، جاشون رو بدن و توی زندگیت علامت داره  اما نمیشه روش کلیک کرد / لینک های رسیدن بهشون غیر فعاله / تعدادی از صفحات زندگی ما که فیلتر شدن و این یکی ها  فیلتر شکن ندارند !  آدم هایی که لینکاشون فعال نیست ! 
چیزایی که این روزا همه یه جورایی کم دارن / حس های ساده یی که هممون فقط دیدیم عین همون امکانات اماهیچ وقت مجالی نداشتیم برای یه کلیک واقعی روشون/ دو تا دست که از پشت بغلت کنن / یه خنده و یه خیابان و ده متر فاصله که بتونی بدوی و بعدش کسی و بغل کنی و خیلی چیزای ساده ی دیگه یی که از دنیای واقعی ما فیلتر شدن / خیلی چیزایی که لینکشون غیر فعاله هم اینجا هم توی زندگی هامون!

پ.ن / توی کامنت ها علی . مطلب جالبی و نوشته اینجا میزارمش / شاید حق با اون باشه !
وقتی از ساده ترین حقوق نه به عنوان یه انسان دارای فهم و شعور بلکه به عنوان یه حیوان ناطق محرومیم نباید آرزوی این چیزایی که گفتی رو داشته باشیم.

۲۰ نظر:

  1. با خوندن این پست احساس افسردگی بیشتری می کنم ! می خوام خودمو با تموم لینک های مجاز و فیلتر شده منفجر کنم ...

    پاسخحذف
  2. باید یه بار دست خودت و عشقت رو بگیری و بیای مهمون من و عشقم بریم شمال.ببرمتون یه جایی که از پایین کوه تا بالای کوه چهار فصل رو به چشم ببینی و بعد یه جنگل دنج و راحت جلوتون پهن کنم که تا دلت میخواد بدویی و بعدش که به عشقت رسیدی یه بوسه مهمونش کنی.منم مثل تو درگیر این احساسات بودم اما وقتی سفر کردم و جاهای خوبی رو کشف کردم فهمیدم این فیلتر های تحمیلی تو زندگی ما جوون های ایرونی یه سری آنتی فیلترهای خدا دادی داره.انگار خدا می دونسته قراره گیره چه کسایی بیفتیم اومده این دشت و دمن و کوه و دریا رو یه جا بهمون داده که هر از گاهی با عشقمون بریم زیر آسمون آبی خدا یه بغل عشق تجربه کنیم.نگران نباش!

    پاسخحذف
  3. تصور نکن تمام فیلترهایی که در آنها دست و پا میزنی بر تو تحمیل شده ! . لزوما قوانین زندگی تو از قوانین کشورت تبعیت نمی کند ، در اکثر مواقع این قوانین بین المللی هست که حریمها را می سازد !!. برای استفاده از یک سری صفحات ، اکانت مناسب نداری ! برای تجربهء بعضی از آنها هنوز جوان هستی ، استفاده از تعدادی صفحات لازمه اش عضویت در جامعهء مشخصی است ، چند صفحه ای هم مشغول جنگیدن با فایروالها هستند ، ممکن است بلایی به سرت بیاورند ! برای باز کردن بعضی از آنها باید تغییراتی در تنظیمات سیستمت انجام دهی. خلاصه و در نهایت ، هر آن چیز که بر تو واقع می شود جبر زمانه نیست ، گاهی کوتاهی و بی توجهی و عدم مشمولیت خودت نیز دخیل است.

    پاسخحذف
  4. موافقم و نیستم ...!
    کلا عادت کردیم دیگه ... شاید چیزیرو که از اول نداشتی هیچ وقتم جای خالیشو حس نکنی .....

    پاسخحذف
  5. پرانتز باز می نویسم (پرنده

    و پرانتز را نمی بندم
    بگذار پرنده آزاد باشد.


    با یک کار سپید به روز هستم و منتظر نظرات راهگشای شما

    پاسخحذف
  6. رهاااااااااااااا
    فکر کنم همین یه کلمه کافی بود در جواب پستت.

    پاسخحذف
  7. تا حالا اینجوری ندیده بودمش
    جالب بود برام.
    لینک های غیر فعال ...

    پاسخحذف
  8. خیلی مقایسه جالبی بود
    ممنون

    پاسخحذف
  9. دیگه داری زیادی غیر مجاز میشی همین که اینهمه آزادی داری برو خدا رو شکر کن . می تونی نفس بکشی غذا بخوری موال بری . این همه آزادی!!!!!!! بسه دیگه اینقدر ناسپاس نباش

    پاسخحذف
  10. وقتی از ساده ترین حقوق نه به عنوان یه انسان دارای فهم و شعور بلکه به عنوان یه حیوان ناطق محرومیم نباید آرزوی این چیزایی که گفتی رو داشته باشیم

    پاسخحذف
  11. "و به یاد می آورم روزی که می توانستم ولی نخواستم...!"میدونی چیه:این تربیت تاریخی ما که پر از" نباید" هاست،باعث شده جاییم که میتونستیم تا حدی آزاد تصمیم بگیریم از پس زمینه ی ذهنمون فریادبزنه :(نه تو نباید...!).

    پاسخحذف
  12. مي دوني... نوشتت خوب بود. راس مي گي "دو تا دست كه از پشت ..." اما واقعاً به نظرت، اگه آدما همه ي كارايي كه به ذهنشون مي رسيد رو مي تونستن بكنن، دنيا در همين حد هم قابل نفس كشيدن بود؟ (البته اين نفس كشيدنه هم چيز مزخرفيه! هي از حرفامون،ايده هامون،اصلاً خودمون پايين ميايم كه چي؟ كه اوضاع بدتر نشه... كه بازم با كلي بدبختي و كثافت كاري نفس بكشيم؟) پارادوكس احمقانئيه!

    پاسخحذف
  13. نمی تونم بگم پستتو دوست داشتم، چون که عاشقش شدم.
    نظرات دوستان همه مهترمه.
    1.چقدر خوبه یاد بگیریم لینکامونو فعال بگذاریم
    این می تونه یه شروع باشه از خودمون. به اندازه یه لینک آزادی! پرواز! رهائی! ....
    2.گاهی فک می کنم مشکل از همینه که عقاید نطق می کنه و برای طبیعت تصمیم می گیره! حیوان بودن ما قابل تغییر نیست. غریزه انسان بودن یه نعمته!
     

    پاسخحذف
  14. بخاطر این حالتو پرسیدم که دلت گرفته بود چارسال پارسالا

    پاسخحذف
  15. خیلی به فکرم وادار کرد.
    جالب بود ها!!!

    پاسخحذف
  16. بابا ما بدختیم خدایی، زندگی نمیکنیم که. فقط فکر میکنیم داریم زندگی میکنیم. دست رو دلمون نذار خدا وکیلی.

    پاسخحذف
  17. ماجرا رو خیلی جالب گفتی... آره ما محدودیم به محدودیت ها نامحدود

    پاسخحذف
  18. hodoodeto tang mikoni/zendegi ya'ni zendooni ke/azadit daste khodete/mage kooho mishe be band keshid/mage kooho mishe be band keshid daei;-)

    پاسخحذف
  19. یاد آهنگ شاهین نجفی افتادم که یک جاش میگفت حسرت بوسیدن لبت وسط خیابون.

    پاسخحذف