کسی از زندگی من خبر آنچنانی ندارد/ همه در این حد فهمیدهاند و میدانند که مثلا دیگر تهران نیستم و یک روزی تا به امروز و تا نمیدانم کی، انجا را ترک کردمام و خایه نمیکنم که برگردم و با خیلی چیزهایی که در گذشته بوده و الان وجود ندارند مواجه شوم چون من معتقد هستم گذشتهام عین یک آدم چاقو به دست، منتظر روی یک صندلی نشسته و همین که من پایم را بگذارم توی محدودهاش من را خواهد کشت و هیچ رحمی هم در کارش نیست سَرم را میگیرد/ گیسم را میکشد و میبرد میچپاند توی همه مسیرها و روزهای گذشته و می گوید بیا بفرما ببین/ و دیدن چیزی که دیگر نیست سخت است کشنده است اصلا خیلی از آدمها میمیرند پیر میشوند چرا؟ چون یک چیزی که دیگر نیست را میببیند و کار خاصی هم نمیشود کرد نمیشود خیلی راحت نشست و همه چیز را پاک کرد/ مثلا همین گوشی من و اس ام اسهای تویش / بله من آدم خری هستم همه اس ام اسهای خوب آدمها را نگه میدارم که یادم باشد یک روزی، فلان چیز را، فلانی برایم نوشت / نمیدانم شاید کمبود توجه و محبت دارم، حالا مهم نیست گوشیم را میگفتم مثلا همین گوشی من/ خودم را کُشتم که همه چیزش را پاک کنم، نشد از من بر نیامد / اصلا بعضی کارها از بعضی آدمها بر نمیآید و چه خوشتان بیاید و چه نیاید بعضی کارها را نمیشود زوری کرد/ زوری هم که کرد می شود تجاور! / گوشیم را میگفتم سعی کردم نادیدهاش بگیرم، نشد بعد تصمیم گرفتم حالا که نمیشود اس ام اسها را نادیده گرفت گوشی را با جایش نابود کنم/ رفتم توی توالت و گوشی رو کوبیدم توی دیوار طوریکه مثلا اگر خیلی خُرد هم نشد لاقل برود توی چاه مستراح و قاطی ِگهها، دیگر نشود رفت سراغش و چیزی از تویش، از گذشته را بازیابی کرد چون بالاخره گه، گه است به خصوص اگر قاطی با گههایِ ادمهای ِدیگر باشد و شاید این جوری بشود چیزی را دوست نداشت حتی چیزهای دوست داشتنی ِ فراموش نشدنی را، یک مشت اس ام اس را، اما نشد / خرد شد تکههایش رفت توی مستراح خودش هم طبق قوانین فیزیک باید سُر میخورد و میرفت، اما نرفت / یک روز انجا ماند هنوز هم روشن میشد و هنوز هم اس ام اسها سر جایشان بود / هنوز هم جان داشت .
و این شد که من نمیدانستم و نمیدانم دیگر چه خاکی باید توی سرم بریزم و خب همهی ادمها یک روزی ممکن است ندانند باید چه غلطی بکنند و خاک بر سر شوند، من هم شدم همین نزدیکها همین پارسال خاک بر سر شدم.
و این شد که من نمیدانستم و نمیدانم دیگر چه خاکی باید توی سرم بریزم و خب همهی ادمها یک روزی ممکن است ندانند باید چه غلطی بکنند و خاک بر سر شوند، من هم شدم همین نزدیکها همین پارسال خاک بر سر شدم.