۱۳۹۱ فروردین ۳۰, چهارشنبه

کسی از زندگی من خبر آن‌چنانی ندارد/ همه در این حد فهمیده‌اند و می‌دانند که مثلا دیگر تهران نیستم و یک روزی تا به امروز و تا نمی‌دانم کی، انجا را ترک کردم‌ام و خایه نمی‌کنم که برگردم و با خیلی چیزهایی که در گذشته بوده و الان وجود ندارند مواجه شوم چون من معتقد هستم گذشته‌ام عین یک آدم چاقو به دست، منتظر روی یک صندلی نشسته و همین که من پایم را بگذارم توی محدوده‌اش من را خواهد کشت و هیچ رحمی هم در کارش نیست سَرم را می‌گیرد/  گیسم را می‌کشد و می‌برد می‌چپاند توی همه مسیرها و روزهای گذشته و می گوید بیا بفرما ببین/ و دیدن چیزی که دیگر نیست سخت است کشنده است اصلا خیلی از آدم‌ها می‌میرند پیر می‌شوند چرا؟ چون یک چیزی که دیگر نیست را می‌ببیند و کار خاصی هم نمی‌شود کرد نمی‌شود خیلی راحت نشست و همه چیز را پاک کرد/ مثلا همین گوشی من و اس ام اس‌های تویش / بله من آدم خری هستم همه اس ام اس‌های خوب آدم‌ها را نگه می‌دارم که یادم باشد یک روزی، فلان چیز را، فلانی برایم نوشت / نمی‌دانم شاید کمبود توجه و محبت دارم، حالا مهم نیست گوشیم را می‌گفتم مثلا همین گوشی من/ خودم را کُشتم که همه چیزش را پاک کنم، نشد از من بر نیامد / اصلا بعضی کارها از بعضی آدم‌ها بر نمی‌آید و چه خوشتان بیاید و چه نیاید بعضی کارها را نمی‌شود زوری کرد/ زوری هم که کرد می شود تجاور! / گوشیم را می‌گفتم سعی کردم نادیده‌اش بگیرم، نشد بعد تصمیم گرفتم حالا که نمی‌شود اس ام اس‌ها را نادیده گرفت گوشی را با جایش نابود کنم/ رفتم توی توالت و گوشی رو کوبیدم توی دیوار طوری‌که مثلا اگر خیلی خُرد هم نشد لاقل برود توی چاه مستراح و قاطی ِگه‌ها، دیگر نشود رفت سراغش و چیزی از تویش، از گذشته را بازیابی کرد چون بالاخره گه، گه است به خصوص اگر قاطی با گه‌هایِ ادم‌های ِدیگر باشد و شاید این جوری بشود چیزی را دوست نداشت حتی چیزهای دوست داشتنی ِ فراموش نشدنی را، یک مشت اس ام اس را، اما نشد / خرد شد تکه‌هایش رفت توی مستراح خودش هم طبق قوانین فیزیک باید سُر می‌خورد و می‌رفت، اما نرفت / یک روز انجا ماند هنوز هم روشن می‌شد و هنوز هم اس ام اس‌ها سر جایشان بود / هنوز هم جان داشت .
و این شد که من نمی‌دانستم و نمی‌دانم دیگر چه خاکی باید توی سرم بریزم و خب همه‌ی ادم‌ها یک روزی ممکن است ندانند باید چه غلطی بکنند و خاک بر سر شوند، من هم شدم همین نزدیک‌ها همین پارسال خاک بر سر شدم.

۱۳۹۱ فروردین ۱۵, سه‌شنبه

یه چیزی که هست اینه که خیلی چیزای ِ دیگه نیست.

۱۳۹۱ فروردین ۱۴, دوشنبه

یه چیزی هست این جوریکه مثلا دو سال بعد وقتی فکر می کنی رفته و دیگه دوستش نداری می بینیش و هنوز دوستش داری.