۱۳۹۰ اردیبهشت ۸, پنجشنبه

تو ماشین نشسته بودم / وَن، ردیف آخر / هوا تقریبا داشت تاریک میشد دم دم های غروب!
داشتم از شیشه ی ماشین بیرون رو نگاه می کردم / پسر بچه ی پنج شیش ساله یی تنها صندلی عقب نسشته بود / بابا مامانش جلو تو حال و هوای خودشون داشتن یه چیزایی می گفتن!
یهو این ور و نگاه کرد و من رو دید بعد شروع کرد به نگاه کردنم / منم نگاش کردم تمام دو دقیقه ی ِ پشت چراغ قرمز رو / نه اون پلک زد نه من / خیلی جدی خیلی خاص / انگار یه جورایی عمیق!
چراغ قرمز تموم شد / ماشین حرکت کرد / پسر بچه هی نگاه کرد به من تا ماشینشون دور شد / بعـــد من ردیف ِ آخر وَن / صندلی آخر، اون گوشه ی ِته بغضم ترکید! 

۱۳۹۰ فروردین ۲۱, یکشنبه

اینجا ، اتاق ِ من است !

اینجا خانه ی ِ من است / جایی که همه ی ِ چیزهای داخلش یک پسوند من دارند آخرشان/ آشغال های ِ من / توالت ِ من / بشقاب های ِ من  و... اتاق ِ من !/ توی اتاق ِ من دو تا تخت چوبی یک نفره هست / یکی آن سر اتاق چسبیده به دیوار یکی هم این سر اتاق کنار پنجره / تخت کنار پنجره تخت ِ من است / ،تخت ِ کنار دیوار، همیشه خالی است / صاحب ندارد / با اینکه توی خانه ی من است اما تخت من نیست/ تنها وسیله ی بی هویت اینجاست / دلیل ِ بودن ِ بی موردش همیشه برایم سوال است ؟!
 طرف دیگر اتاق هم قفسه ی شیشه یی ست که نقشش برای من جاکتابی ست مثلا / طبقه ی بالایش پُر است از گل و دسته گل های خشک شده/ طبقه ی پایینی پر است از کتاب های ایلتس در حالی که من می خواهم تافل امتحان بدهم و طبقه ی ِ پایین ترش دفترهای طراحی ام که عمدا نگهشان داشتم تا به کسی نشان دهم و تا امروز هیچ کس آن ها را ندیده / کنارشان هم کلی فلش کارت زبان است که تا حالا تنها سودشان برای من ورق بازی و تقسیم شان به جای کارت بوده ! اگر شما هم مثل من آدمی بودید که در حد فیل شرطی بود / (لابد جریان فیل ها را می دانید دیگر / اینکه توی بچگی پایشان را به یک درخت بزرگ می بندند و چون نمی توانند حرکت کنند وقتی هم که بالغ می شوند و بزرگ برای جابه جا کردن و کندن درخت تلاشی نمی کنند و رام سر جایشان می مانند ) / داشتم می گفتم که من در حد فیل شرطی هستم و اگر کاری نشد ، در ذهنم تا اخر عمر نمی شود و شاید برای همین است که اینجا پُر است از چیزهای ِغلطی که هیچ وقت تغییر نکرده ! نه کارت ها / نه تخت / نه کتاب ها و نه حتی من !
زیر تمام این ها هم یک کمد در بسته ی ِ قفل داراست که همیشه باز است / تویش پر است از خرت و پرت های قدیمی ! لا به لایشان یک نوشته پیدا کردم از احتمالا چهارده پانزده سالگیم / حدودهای ده سال پیش / رویش مصمم نوشته بودم / یه روز دنیا رو عوض کن ! 
اخرش اینکه من و دنیا و عوض کردنش، هیچ / گُه اضافی ست / اما شاید یک روز دنیا توانست من را عوض کند !
همین

۱۳۹۰ فروردین ۱۳, شنبه

همین

امروز سیزده به دَر است و من تمام قد از پنجره ی ِ رو به خیابان دارم به دَر شدن ادم ها ، همسایه ها ، ماشین ها و سبزه ها را نگاه می کنم ! حتی گربه ی بی حیای کوچه ی ما هم دارد سیزده اش را به دَر می کند ! حالا چرا گربه ی ِ بی حیا ؟ چون همسایه ها شاکی هستند که راست راست روی دیوار مقابل آپارتمان جفت گیری می کند و سر و صدا راه می اندازد و انگار نه انگار که انبار و پستویی هم هست / همسایه ها معتقد هستند که اینجا خانواده زندگی می کند و عفت عمومی نباید خدشه دار شود / در همین راستا یکی دیگر از همسایه ها پیش نهاد داد که روی دیوار آپارتمان را سیم خاردار بکشند که با پا درمیانی سایرین منصرف شد !
من تلویزیون ندارم / یعنی دارم اما کار نمی کند / یعنی کار هم می کند / تصویر هم دارد اما صدا ندارد / من هم نمی دانم ایراد از کجاست قبل تر ها سالم بود / خلاصه اینکه وسیله یی هم نیست برای گوش دادن به زر زدن های مداوم این ها و کمی سرگرم شدن ! خانه ساکت ساکت است !
همسایه ی بغلی هم چند وقتی است توی نورگیر ساختمان ، پنجره ی چند متری باز کرده است / حالا با نقشه ی کی و اجازه ی چه کسی نمی دانم ؟ / پنجره ی شان با فاصله ی یک متر ، مُشرف است به داخل اشپزخانه ی من ! هر وقت که رد می شوم هم من آنها را می بینم ، هم آنها تا ته من را / به مادرم گفتم که ما می توانیم شکایت کنیم اما مادرم معتقد است که بهتر است ما لَج ِ کسی را در نیاوریم ممکن است همسایه عصبانی شود و من یک دختر تنها هستم / راستش مادر من از اینکه دیگران عصبانی شوند می ترسد و ترجیح می دهد همه تا سوراخ ِ فلان جای من را ببینند اما عصبانی نشوند و جرشان در نیاید / در هر حال امیدوارم نفر بعدی که اینجا می اید خا.یه دارتر باشد و اینها را بنشاند سر جایشان .
توی سرم شیش تا تار مو سفید شده است آیا من دارم پیر می شوم ؟!!!!
شکمم درد می کند شاید از گرسنگی، شاید هم از تنهایی / چند ساعتی گذشته / ادم هایی که به دَر شدند دارند بر می گردند و من هنوز همین جا ایستاده ام !